گفتگو با داریوش همایون در مورد ِ تاریخ  ِمعاصر ِ ایران (قسمت ِ اول)

شیرین طبیب زاده

تاریخ گفتگو: ژوئن 2007

 

    روزنه: آقای همایون ِ عزیز، ضمن ِ تشکر بسیار، اگرچه که  میدانم که شما بیشتر آینده نگر هستید و گذشته را صرفا برای اجتناب از تکرار ِ اشتباهات ِ آن وبهتر ساختن ِ آینده قابل ِ طرح و بررسی میدانید ولی با اینهمه بسیار علاقمند هستم با بهره گیری از حافظۀ تاریخی شما و اینکه شما شخصا شاهد ِ بسیاری از وقایع ِ 50 -60 سال ِ گذشتۀ ایران بوده اید و بسیاری از بازیگران ِ سیاسی این عصر را نیز از نزدیک می شناختید، نظرتان را در مورد ِ گوشه هائی از  تاریخ ِ معاصر ایران بدانم. 

 

    شما در اینجا و آنجا در مصاحبه هایتان گفته اید که از سنین نوجوانی یعنی 14-13 سالگی به سیاست  روی آوردید و فعا ل شدید. چه چیزی در دور وبرتان می گذشت که در آن سن، به سیاست متمایل شدید؟ چه چیزی رنجتان می داد؟  

 

    ــ سال های کودکی من با بخش بزگ تر پادشاهی رضا شاه همزمان شد و آن يکی از دوران های بالا گرفتن شور ناسيوناليستی ايرانيان بود. من از آنچه در پيرامونم می ديدم و می شنيدم سراپا در يک احساس غرور ملی فرو رفتم که نسل های بی شمار پيش از آن زمان خبری از آن نداشتند. ما از يک سو با خواندن کتاب هائی که برای نخستين بار به فراوانی در ايران چاپ می شدند با گذشته پر افتخار ايران آشنا می شديم و از سوی ديگر با چشمان خود می ديديم که ايران نوينی از ويرانه های صد ها ساله بيرون می آيد و ساخته می شود. خود من از هشت سالگی روزنامه خوان هر روزه بودم و تا دوازده سيزده سالگی کتاب هائی در تاريخ ايران و يک دوره تاريخ جهان را خوانده بودم و احساس سياسی-تاريخی زودرس ولی قابل ملاحظه ای پيدا کرده بودم.

 

    هجوم نيروهای بريتانيا و شوروی (همان روس و انگليس منفور سده نوزدهم) در سوم شهريور 1320/1941 ضربه سختی به ما زد. به نظر من و بسياری از همسالان مان نمی شد نشست و ويرانی دوباره ايران و فعال شدن عوامل روس و انگليس را نگاه کرد.  بهمین دلیل گروه های کوچک دانش آموزی در همه جا تشکيل شدند و بازار بحث گرم شد.

 

    روزنه: آیا  بجز گروه های دانش آموزی، گروه های علنا فعالِ ِ  سیاسی دیگری هم بودند که به صورت گروهی و یا حزبی عمل کنند؟

 

    ــ بله، بلافاصله پس از سرنگونی ِ رضا شاه، چپگرایان که از پیش از دهۀ  20 و 30 میلادی در ایران فعال بودند و در دهۀ 30 سعی کردند سندیکا ی ِ کارگری به اصطلاح سوسیالیستی بسازند با کمک  هستۀ  کمونیستی که از پيش به رهبری ارانی بوجود آمده بود، شروع به فعالیت کردند. البته با کارهای ارانی من بعدا آشنا شدم، او یکی از ایرانیان بزرگ سدۀ بیستم بود. بهرحال حزب ِ توده تشکیل شد که در آغاز حزبی بود به نوعی مشروطه خواه اما با گرایش های ِ چپگرایانه.

 

     روزنه: این در سال های پس از سرنگونی ِ رضاشاه بود؟

 

    ــ بله، از سال های 20  و بعد از رضاشاه شروع شد چون پس از خروج رضاشاه یک انفجار بزرگ مطبوعاتی روی داد و روزنامه های بی شماری درآمدند.  بعضی از این روزنامه ها  خوب بودند ولی بقیه مثل ِقارچ روئیدند و همه گونه فعالیت شروع شد، حتی در سطح دبیرستان ها، و یک عده از ما هم در دبیرستانی که من درس می خواندم مشغول به کار شدیم.

 

    روزنه: پس در زمان ِ خود رضاشاه فقط همان هستۀ کمونیستی که به آن اشاره کردید وجود داشت و گسترش نیافت؟

 

    ــ نه، همان 53 نفر بودند که دستگیر شدند وخود ارانی در زندان کشته شد.  البته می گویند بر اثر ِ بیماری درگذشت ولی قطعا کشته شد، یعنی همان زمان هم همه می دانستند. بسیار حیف بود برای اینکه ارانی اگر زنده می ماند با آن استقلال ِ فکری و توانائی روشنفکرانه و اعتباری که داشت، شاید می توانست یک حزب ِ سالم ِ چپ برای  ایران بوجود بیاورد. در حالی که جانشینانش هرچه بیشتر به شوروی متکی شدند.  ما در آن سال ها بزرگترین دشمن  خود را حزب توده می دانستیم.  

 

    در همین زمان ها، یعنی بعد از شهریور 20، دکتر مصدق هم نامش دوباره به میان آمد، قوام السلطنه که خانه نشین شده بود و بعدا به خارج رفته بود، او هم فعال شد، سید ضیاء الدین هم از فلسطین با ماموریت ِصریح ِآوردن ِ آخوندها تا حد ِفدائیان اسلام، به سياست ایران برگشت. یک مطالعه ای آقای محمد امینی کرده است که ارتباط ِ فدائیان ِاسلام و طرفدارانشان  را با سید ضیاء الدین و طرفداران انگلیسی او کاملا نشان می دهد. پس یک صف بندی ِآشکار  ِ انگلیسی/روسی در صحنۀ سیاسی ِ ایران شکل گرفت و این دو گروه با هم به ستیز برخاستند و ماهم در مبارزاتمان هردوِ اینها را هدف قرار دادیم.

 

    روزنه:  پیش از آنکه به سال های ِ بعد ازشهریور ِ 20 بپردازیم علاقه مندم نظرتان را در مورد ِ دوران پیش از آن کمی  بیشتر بدانم. مخالفین ِرضاشاه او  را  باعث و بانی بهم خوردن ِروند ِدموکراتیک و مردمی می دانند که به گمان آنها پس از مشروطه آغاز شده بود. با در نظر گرفتن اینکه به دلیل اشغال ایران توسط روس و انگلیس در تمام ِطول جنبش  مشروطه و دماری که روس ها علنا از مبارزین و مجاهدین و کل جنبش در آوردند، آیا امکان این   که این جنبش به جائی برسد بود؟ آیا می شد ایران ِ با آنهمه آشوب و نا بسامانی را به صورت دموکراتیک اداره کرد؟

 

    ــ نه، به هیچ وجه. جنبش ِ مشروطه بعد از پیروزی بر محمد علی شاه در دو جا شکست خورد، یکی در خود مجلس و در محافل ِمشروطه خواه.   اصولا نیروهائی که محمد علی شاه را شکست داده بودند برخلاف رهبران جنبش مشروطه نیروهای ِآگاه و روشن و با سواد ِ جامعه نبودند؛ خان ها بودند، ایلات بودند، حالا خیلی هم با نیت خوب، ولی اصلا این حرف ها سرشان نمی شد. حتی ستارخان و باقر خان هم در چارچوب ِقوانین و مقررات ِمشروطه نمی گنجیدند. در خود ِمجلس هم دسته بندی های ِ بی شماری وجود داشت که مجلس را از کار انداخت و در نتیجه مشروطه اصلا بکلی ناکام ماند و هم آن وقت این اصطلاح باب شد که مشروطه ای در کار نیست، يک عده به مشروطه شان رسيده اند.

 

   حکومت های آن زمان عمرشان از دو ماه و بیست روز بطور متوسط تجاوز نمی کرد، همین طور پشت سر ِهم یکی می آمد و دیگری جای او را می گرفت و باز قبلی می آمد و اصلا کشور قابل ِ اداره نبود، این از مجلس. در جبهۀ دیگر در 1912-1911 روس ها با اولتیماتم به مجلس باعث ِ تعطیل ِآن شدند، ایران را اشغال کردند و مجلس هم تا سال ها تشکیل نشد. دو سال بعد هم که جنگ ِ جهانی در گرفت دیگر مجلسی در کار نبود. یک عده از ملیون رفتند به  طرف ِ کرمانشاه و در آنجا به کمک عثمانی و آلمان حکومت ِمستقل تشکیل دادند.

 

    روزنه: ببخشید، اینها همان مشروطه خواهان و مبارزینی  بودند که از بیم ِ حملۀ احتمالی روس ها به تهران، برای تجهیزو تجدیدِ قوا و جمع آوری سپاه، از تهران به اصفهان مهاجرت کرده بودند؟ 

 

    ــ بله. ايران علنا بطور غیر رسمی عرصۀ جنگ ِ بین المللی بود.  نیروهای ِانگلیس، روس، عثمانی و عوامل آلمان با هم در ایران مشغول ِجنگ بودند. پس ما وقتی می رسیم به پایان جنگ جهانی اول یعنی 1918 در حدود 7-6 سال اصلا مشروطه ای در کار نبود، مملکتی نبود. بعد در پایان ِجنگ روس ها از ایران می روند....

 

     روزنه : به دلیل انقلاب بلشویکی  و تغییرات داخلی خودشان البته...

 

    ــ بله، به دلیل گرفتاری های خودشان روس ها از ایران می روند ولی انگلیس ها می مانند و تقریبا تمام ایران را اشغال می کنند اما آنها هم نمی توانستند ایران را تا ابد در اشغال داشته باشند به همین دلیل سعی می کنند ایران را به یک ترتیبی سر و سامان و نظمی بدهند تا بتوانند ارتششان را بیرون ببرند. نخست در صدد بر می آیند که قرارداد 1919 را تحمیل  و ایران را تحت الحمایه بکنند و امورش را انتظام بدهند. حقیقتا می خواستند مملکت را انتظاماتی بدهند و بروند، هیچ شکی نیست. یعنی انگلیس در برابر ِ خطر بلشویسم در روسیه می خواست  یک ایران ِ مرتب و منظم مثل ِ هند بسازد که کارهایش دست خودش باشد ولی کشوری باشد با یک نیروی ِ نظامی منظم و با یک مالیۀ مرتب. ولی ایرانی ها به درستی  زیر ِبار ِآن قرار داد نرفتند. ایرانیانی هم که طرفدار آن قرار داد بودند درست است که سرانشان پول گرفته بودند ولی یک طرف ِ فکرشان هم این بود که برای ِایران  چارۀ دیگری نیست، اینها را بایستی در نظر گرفت. ما خیلی در بررسی های ِ تاریخی مان سیاسی فکر می کنیم و در نتیجه امروز را بر دیروز فرا می افکنیم و دیروز را مثلا به پس فردا. هر دورۀ تاریخی را بایستی در ارتباط با همان شرايط قضاوت کرد. در وضعی که ایران در سال های 1919-1918  بود بسیاری از ميهن دوستان ایران اشکالی در این نمی دیدند که انگلیس بیاید و اوضاع را مرتب کند. من تايید نمی کنم ولی این را باید فهمید که شرایط چه بوده است و چرا راه حل رضا شاه بهترين بود.

 

     آن قرار داد که بهم خورد طبعا انگلیس ها به فکر راه ِدیگری افتادند. منظورم  انگلیس های دست در کار است و نه مثلا وزارت ِ خارجۀ انگلیس که نه با کودتا موافق بود و نه از آن خبر داشت و همه اش به فکر تحميل قرارداد 1919 بود. ولی فرمانده انگلیسی ِ نیروهای ِ اشغالی و ظیفه داشت که نیروهای خود را بیرون ببرد و ایران را تحویل کمونیست ها ندهد. این خطرواقعا  بود و ایران هیچ وسیلۀ دفاعی نداشت. هرج و مرج و نارضائی و فقر و قحطی، همۀ اینها کمک می کرد که مردم از یک نجات دهندۀ ملی استقبال کنند. فرماندۀ انگلیسی رضاشاه را پیدا کرد و کمک کرد که آن کودتا صورت بگیرد. مردم بعنوان ِ نجات دهنده به رضاشاه روی آوردند، مردمی که حاضر بودند هر نجات دهند ه ای را بپذیرند.

    در آن هنگام هیچ راه ِ حل دیگری جز دست قوی رضا شاه نبود و تصادفی نیست که اکثریت ِ مشروطه خواهان رفتند و دور و بر رضاشاه را گرفتند. مجلۀ کاوه را که انسان می خواند خوب می بیند که بهترین مشروطه خواهان ِ زمان به این نتیجه رسیده بودند که چاره ای بجز یک دست ِ نیرومند نیست. رضاشاه آن دست ِ نیرومند بود.

 

    رضا شاه جز با یک دست نیرومند امکان نداشت بتواند از عهدۀ آن همه کار بر آید یعنی کشور را یک پارچه کند، نظم را بر قرار کند، و زیر ساخت های لازم را بسازد. او هزاران طرح را عملی کرد. یکی از آنهارا من می گویم که هیچگاه به آن اشاره نشده است. رضاشاه در سالٍ 1307 /1928 برده داری را در ایران غير قانونی کرد.  یعنی تا آن موقع ما برده داشتیم، نه اینکه کشور بر روی برده داری بنا شده باشد ولی مردم غلام و برده داشتند. این ممنوع شد....

 

    روزنه:منظورتان خرید و فروش برده  به سبک روم و یونان قدیم که نیست؟

 

    ــ چرا، اعیان و اشراف بنا به قوانين شرع اسلام غلام  و کنيز داشتند.

 

    روزنه: یعنی برده خرید و فروش می شد؟

 

    ــ بله، خرید و فروش می شد... همین حاجی فیروز که در مراسم ِ نوروزی ما زنده مانده از جملۀ همان زرخرید ها بود که در نمایش های ِروحوضی با حاج آقا بازی می کرد. بله اشخاص می توانستند صاحب ِ افراد ِ دیگر باشند...

 

روزنه: بله، راجع به کارهای ِ رضاشاه می گفتید...

 

    ــ منظورم این است که ازممنوع کردن برده داری بگیرید، تا موسیقی در مدارس و پيشاهنگی، و هزاران طرح ديگر. در ایران هیچ زمینه ای برای اینکه ما یک ساختار دموکراتیک داشته باشیم و آن را تقویت کنیم وجود نداشت.  مجلس هم ظاهری بود، ما پیش از رضاشاه فقط 6 سال مجلس داشتیم، 9 سال اصلا مجلسی نداشتیم. تازه مجلسی هم که بود دچارِ هزار اختلافات و اشکالات بود و اختیارش هم در دست ِ زمینداران. از مجلس دوم به شیوۀ خیلی دموکراتیک عمل کردند  و گفتند هر فرد یک رای دارد. هر رعیت یک رای داشت و به این ترتیب هزاران رای به مالک داده میشد و او هم مجلس را کنترل می کرد که تا حدود ِ دهه 40 این وضع در ایران ادامه داشت.  مجلس در کنترلِ زمینداران بود.

   

    روزنه: ببخشید، ولی همین مجلس به گفتۀ خودتان به تمدید ِ قراردادِ 1919 تن نداد.

 

    ــ ما درباره شايستگی سياسی مجلس می گفتيم نه ميهن دوستی مشهور ايرانيان. با همه کوتاهی های طبقه سياسی ايران، در ميهن دوستی اکثريت بزرگ آن ترديد نمی توان کرد.

 

    روزنه: بله، می فرمودید..

 

    ــ نه، نمی شد...... و من چون کمی تاریخ خوانده بودم و خوب هم خوانده بودم، یک دوره کتاب ِ تاریخ ِ آلبر ماله و ژول ایزاک را.... آلبر ماله یک دوره تاریخ ِ جهان را شروع کرد ولی بدلیل ِ کشته شدنش در جنگ جهانی ِ اول کتاب نیمه کاره ماند. پس از او ژول ایزاک دنبالۀ کار او را گرفت و کتاب را که تا همان حوالی جنگ ِ اول ِ جهانی را در برمی گرفت، در 6 جلد تمام کرد. کتابی که بعدا به عنوان ِ کتاب ِ درسی در فرانسه  تا دوره های بالا درس می دادند. خیلی تاریخ ِ جامع و خوبی بود، هنوز هم اگرپیدا بشود از بهترین هاست. در آن زمان بهترین مترجمان آن را ترجمه کرده بودند و وزارت فرهنگ هم آن را چاپ کرده بود.  این کتاب با تصاویرِ فوق العاده از ایران باستان و سایر وقایع ِ تاریخی ِ مهم، جایزۀ تصدیق ِ کلاس ششم من بود، آن را به یک دوچرخه ترجیح داده بودم.

 

    من چون این کتاب را خوانده بودم می دیدم که کشورهای دیگری که از اروپای ِ غربی عقب افتاده بودند، مثل روسیه، پروس و پرتقال، مدت ها، تا قرن ِ 18 و 19 و بيشتر همه توسط ِ پادشاهان ِمستبد ِروشن رای، به اصطلاح به شيوه  استبداد منور Enlightened Despot  اول به زیر ساخت ها  پرداختند و حکومت ِ قانون را بر قرار کردند و بعد البته دموکراسی هم رشد کرد.  برای اینکه شما وقتی جامعه ای داشته باشید که نظم داشته باشد و قانون داشته باشد و نظام آموزشی داشته باشد و روزنامه داشته باشد و دانشگاه داشته باشد سرانجام به دموکراسی می رسد، چاره ای ندارد.  چنانکه نظامِ حکومتی ایران بالاخره دموکراتیک خواهد شد یعنی با یک نظام ِ دموکراتیک جایگزین خواهد شد؛ برایِ اینکه این پیشرفت ها را ما کرده ایم. رضاشاه زیاده روی هایِ فراوان کرد ولی ما چاره نداشتیم.

 

    روزنه: پس چرا با وجود داشتن ِ همۀ اینها در زمان محمد رضا شاه، به جمهوری اسلامی رسیدیم؟ 

 

    ــ اگر در 1357در اداره بحران بجای ضعف ها و اشتباهات باورنکردنی، همان چيره دستی نشان داده می شد که در 1342خودمان و در تقريبا همه کشور های دچار موقعيت انقلابی نشان داده شده است، اينهمه نظريه پردازی ها درباره علل انقلاب اسلامی اساسا پيش نمی آمد. ولی بطور خلاصه به يکی از مهم ترين علت ها اشاره می کنم. ما قربانی تجدد کج و معوج و سراسر مصالحه جوئی و امتياز دادن، و رويکرد نيمه کاره خود شديم.

  

    روزنه: آقای همایون، در بالا در جائی به درستی گفتید که روس ها یکی از عوامل مهم باز دارندۀ روند دموکراسی در جریان مشروطه بودند. آیا فکر نمی کنید که اصولا روس ها بزرگترین صدمات را در تمام تاریخ معاصر ایران چه مستقیم و چه غیر مستقیم به ما  آورده اند؟ می دانیم که در آن زمان ها پاکستانی وجود نداشت و انگلستان مستقیما از طریق ِ هند مستعمره اش با ایران مرزِ مشترک داشت و دائم نگران ِ نفوذ روس ها در ایرا ن بود. آیا فکر نمی کنید که اگر به خاطر ِحضور رو س ها و چشم طمعی که به ایران داشتند نبود شاید اصلا انگلیس ها تا این حد در امورِ داخلی ایران دخالت نمی کردند؟

 

    ــ چرا... انگلستان که از قرن هژدهم شد بریتانیا، کشوری بود که هوای امپراتوری شدن داشت، به گفتۀ امروز امپریالیست بود و تا جزایر ِاقیانوس ِ کبیر و امریکای  شمالی وکانادا را گرفته بود.  در قرن 18 هند را هم گرفت و داشت به ایران نزدیک می شد. اگر روس ها نبودند بالا خره انگلیس ها ایران را گرفته بودند، و البته اگر انگلیس ها نبودند روس ها تمام ِ ایران را گرفته بودند. ایران در وضعی بو د که کارش تمام بود. انگلیس ها پس از هند شروع کردند به نفوذ در افغانستان برای ضعیف کردن ِ ایران و 200 سال ِ پیش بحرین را از ایران گرفته بودند.  نه، دراین شکی نیست که انگلستان خطری بود به همان بزرگی ِ روسیه. منتها نظام ِ حکومتی انگلیس و جامعۀ انگلیس 200 سال از روسیه جلو بود، و وضع فرق می کرد؛ چنانکه وقتی رفتند هند، هند را جلو بردند.  به قدری برای هند کار کردند و سودمند بودند که مارکس تسلط انگلیس بر هند را ستایش کرد، البته همفکرانش بر او تا ختند و او یک جوری حرفش را پس گرفت ولی خیلی خوشبين بود. خوب اگر به جای روس ها انگلیس ها ايران را گرفته  بودند مسلما وضعِ ایران بهتر می شد ولی استقلال ایران در هردو حال از بین می رفت.

 

    روس ها هم مثل بریتا نیا دنبال ِجهانجوئی بودند. آنها هم مرتب در حال گسترش بودند، تمام ِ آسیای ِ مرکزی و قفقاز را گرفتند. ایران را هم می خواستند بگیرند و بروند به خلیج ِ فارس. وصیت نامۀ پتر ِ کبیر معروف است. ایران این وسط افتاد. ما دورۀ قاجار را سراسر محکوم می کنیم ولی نباید از این واقعیت غافل باشیم که بسياری از رجال دورۀ قاجار ــ  و نه پادشاهانش ــ حقیقتا خدمت کردند و با بازی ِبین ِانگلستان و روسیه استقلال کشور را حفظ کردند. نقش ِ بریتانیا دربرابر روسیه این بود که این تعادل را حفظ کند. اما روس ها به دلیل نظام ِاستبدادی، جامعۀ عقب مانده و اصولا خشونتی که در آن مملکت هست اگر به ایران می آمدند آسیب های زیاد تری می زدند. شما الان می بینید هر گروگان گیری ِ روسیه به قیمت صدها جان تمام میشود. روس ها بقول انگلیسی ها گنجشگ را با توپ شکار می کنند. در چچن که امروز آرام شده و بیش از   200- 300 هزار نفر جمعیت ندارد،  برای آرام کرد ن آن روس ها بیش از جمعیت چچن سرباز وارد ِ منطقه کردند ــ روس ها اینطوری کا ر می کنند.  در طول ِ سدۀ نوزدهم و نیمی از قرن بیستم، حقیفتا همسایگی ِ روسیه لعنتِ سیاست ِایران بوده است یعنی از ترس روس ها درسیاست و حکومت ِایران همه گونه فسادی وارد شد.  توسل به انگلیس و توسل ِ به آخوندها نیز به همین دلیل بود. البته انگلیس ها هم به شیوۀ خودشان جامعۀ ایران را فاسد کردند و این باز از ترسِ روس ها بود که به انگلیس ها پناه می بردیم. هیچ وقت روس ها نگذاشتند جامعۀ ایرانی سیر ِطبیعی ِ خودش را بکند. در جریان مشروطیت هم بزرگ ترین آسیب ها را روس ها زدند. روس ها مشروطه را از بین بردند. اگر روس ها نبودند، ما می توانستیم خودمان را جمع و جور کنیم.

 

    روزنه:  در شهریور 20 پس از پایان ِ جنگ، انگلیس ها قوایشان را از ایران بیرون کشیدند اما روس ها نرفتند و این خود برای ِ مد ت ها گرفتاری بزرگی برای ِ دولت ها ی ِوقت بود. فکر می کنید چه عامل یا عواملی باعث شد که روس ها که بعد از این جنگ هر جائی را که اشغا ل کرده بودند در آنجا ماندند، ولی از ایران سرانجام بیرون رفتند؟ آیا آنگونه که می گویند به دلیل ِ سیاست درست ِ قوام السطنه بود، یا مقاومت ها ی مردمی و ارتش و یا التیماتومی که گفته می شود ترومن به روسها داد یا همۀ این عوامل؟

 

    ــ روس ها بعد از جنگ ِ دوم ا ز اتریش هم بیرون آمدند به شرط ِ اینکه اتریش وارد ِ هیچ پیمان ِ بین المللی نشود و بکلی بی طرف بماند. روس ها به استقلال ِ فنلاند رضایت دادند به دلیل ِ مقاومتی که فنلاندی ها کرده بودند و می دانستند که اشغال ِ آنجا برایشان گران تمام خواهد شد.  فنلاندی ها یک بار روس ها را شکست دادند پیش از حملۀ آلمان ها به روسیه ولی روس ها بهر حال  آنجا را به اصطلاح دوران جنگ سرد فنلا ند یزه کردند یعنی سیاست ِ خارجی آن را در دست گرفتند. تنها کشوری که سالم و دست نخورده از اشغال ِ شوروی بیرون آمد، ایران بود، تنها کشور.  دلیلش خوب اولا این بود که ایران یک سنت نیرومند ِ بازی کردن میان ِ قدرت ها را داشت.   ما در این دیپلماسی از همۀ دنیا قوی تر بودیم، صد و پنجاه سال  تجربه کرده بودیم.  دوم اینکه تصادف ِ تاریخی شخصيتی را به نام قوام السطنه در آن  لحظه گذاشت بر سر حکومت ایران به عنوان  نخست وزیر که درِ اختیار شاه هم نبود.

 

    تا پيش از 28 مرداد شاه قدرتی نداشت، تحریکاتی می کرد، می خواست قدرتش را زیاد کند ولی اگر یک نخست وزیر قوی می آمد مثل ِ قوام، مصدق، رزم آرا و بعد سپهبد زاهدی، قدرتش محدود بود.   قوام السطنه هم خیلی قوی بود و مستقل کار می کرد.   بعد امریکا در کنار ِ شوروی پیروزمند جنگی بود ولی پیروزمند ِ بزرگتری، به این معنی که روسیه با 20 ملیون تلفات ِجنگی ولی خوب بیشتر اروپا را گرفته، با امریکائی روبرو بود که هنور می توانست 5-4 سال دیگر بجنگد. علاوه بر آن امریکا یک مزیت ِ بزرگ پیدا کرده بود و آن هم بمب ِ اتمی بود که 2 تای آن را روی ِ ژاپن انداخته بود. روس ها با آنکه به ظاهر به روی خودشان نمی آوردند وحشت فراوانی کرده بودند. این که می گویند ترومن به روس ها التیماتوم داده بود درست نیست ولی ترومن به روس ها فهماند که در ایران جلویشان خواهد ایستاد. روس ها از طریق جاسوسی که گمان می کردند جاسوس آنهاست و در حقیقت عا مل نادانسته اینتلیجنس سرویس ِانگلیس ها بود به این دژآگاهی ((disinformation دست یافتند که امریکائی ها بمب های زیادی دارند که در آن موقع اینگونه نبود. دکتر میلانی در این باب به اسناد ِ قابل توجهی دست یافته است.  بهر حال ترکیب ِ این عوامل یعنی ديپلوماسی استادانه و ميهن دوستی قوام السطنه و بمب ِ اتمی ِ امریکا و ارادۀ راسخ ِ ترومن که جلو پیشروی روس ها را بیش از آنچه حاصل شده بود بگیرد، روس ها را وادار به بیرون رفتن ِ از ایران کرد.

 

   روزنه:  پس مردم ِخود آذربایجان و ارتش چه رلی بازی کردند؟

 

    ــ الآن عرض می کنم.  بعد خود ِ احساسات ِ ملی ِ ایرانیان که همیشه بود ولی در آن لحظه دیپلماسی وِ قدرت ِ نظامی عوامل مهم تری بود. یعنی اگر تهدید ِ امریکا نمی بود تمامِ احساسات ِ ناسیونالیستی ِ ایرانیان کفایت نمی کرد. روس ها یا می ماندند یا باز سرازیر می شدند.  اگر قوام نمی بود یا ایران تسلیم تهدیدات ِ روس ها شده بود برای اینکه بشدت ترسیده بود، خود قوام هم ترسیده بود و آماده بود امتيازات بيشتری هم بدهد، یا کار به برخورد می کشید که باز برای ِ ایران نتیجه ای مصیبت بار بدنبال داشت.

 

    روزنه: قوام چکار کرد؟  آیا این درست است که با وعدۀ دادن امتیاز نفت شمال در برابر آزادی آذربایجان و موکول کردن قبول آن توسطِ مجلس در حقیقت روس ها را فریب داد؟

 

    ــ بله، قوام روس ها را به بهایِ سوظن ِ شدید امریکائی ها و شاه  به حسن ِ نیت ِخودش مطمئن کرد. حالا ممکن است که واقعا هم به روس ها حسن ظن داشت، آن را کسی نمی داند تا اثبات بشود. به هر جهت قوام  روس ها را متقاعد کرده بود که با او بر سر ِ آذربایجان معامله کنند وروس ها هم پذيرفتند. این قبول ِ پیشنهاد از طرف روس ها را می شود اینگونه تعبیر کرد که از طرفی عقب نشینی قوای روس به صورت آبرومندانه ای باشد و از طرف ِ دیگر می شود تعبیر کرد که روس ها فکر می کردند که معاملۀ درستی کرده اند چون بهر حال با فشار امریکا و جامعۀ بین المللی و شورای امنیت مجبور بودند آذربایجان را تخلیه کنند وکار می توانست به جنگ بکشد. البته نمی توانیم قاطعانه بگوئیم که امریکائی ها وارد ِ جنگ می شدند ولی این خطر بود.   

 

    قوام اطمینان ِ روس ها را جلب کرد، قرارداد ِعادلانه ای جلو ِآنها گذاشت که نتوانستند نه بگویند ولی همه چیز را موکول کرد به تصمیم ِمجلس. روس ها از ایران رفتند و بساط ِحکومتِ فرقۀ دموکرات در تبریزبا قیام ِمردم برچیده شد. این افسانه که ارتش ِایران رفت آنجا و قتل عام کرد درست نیست به این دلیل که واحدهای ِارتش سه روز بعد از سقوط ِ فرقۀ دموکرات وارد ِ تبریز شده بودند. در آن سه روز خیلی اتفاقات بد افتاد برای اینکه در یک سالۀ حکومت فرقۀ دموکرات هم از آن طرف اتفاقات خیلی بدی افتاده بود.

 

    ایرانی ها متاسفانه در این دوران ِ زندۀ تاریخ ِ ایران، دورانی که ما به یاد داریم، مانند ِیک ارتش ِ غالب با هموطنان ِ خود رفتار کرده اند.  در آذربايجان هم همه طرف ها همان رفتار را داشتند. بعد از شهریور ِ 20 هم چنين شد، بعد از جریان آذربایجان نیز چنین شد.  بعد از شهریور 20 آخوندها و سیاستگران شروع کردند به ویران کردن ِخاطره و سیاه کردن رضاشاه.  زور فیزیکی نداشتند که مثلا هرچه را سلسلۀ پهلوی درست کرده بود خراب کنند ولی آنچه که توانستند کردند که او را بدنام کنند و هر کار ِ خوبی هم که کرده بود بد جلوه دهند تا جائی که گفتند کشیدن ِ راه آهن خیانت بوده و برای ِاین بوده که بعدا متفقین بیایند و از آنجا به روسیه کمک کنند، یعنی 13 سال بعد!  در رژیم ِ پیشه وری، شروع کردند به اذیت و آزار و کشتن ِ دشمنان ِ طبقاتی.  بعد از سقوط ِ آنها هم مردم و تا حدودی دولت ریختند سر آنها و آنها را کشتند.  بعد از 28 مرداد رژیم ِ پادشاهی که پیروز شده بود جبهۀ ملی و توده ای ها را شدیدا سرکوب کرد ــ البته بعدا سعی کردند استمالت کنند و جبهۀ ملی را یک جوری وارد ِ بازی کنند ــ ولی بهرحال در سياست ايران همیشه رفتار ِغالب و مغلوب بوده است. انقلاب ِ اسلامی هم که بدترین نمونۀ آن شده است.

 

    روزنه: اما دست بدست شدن سلطنت از سلسلۀ قاجار به پهلوی تقریبا بدون ِ کمترین خونریزی صورت گرفت و این به نظرم در تاریخ ِ ایران بی نظیر بوده است.

 

    ــ این تنها موردی بود که به صورت ِ مسالمت آمیز و قانونی انجام گرفت برای اینکه با رای ِ مجلس شد. رضاشاه در آن 5 سال ِ بعد از کودتا یعنی از 1299 تا 1304 که به پادشاهی رسید، یکی از بهترین نمایش هایِ رهبریِ سیاسی و نظامی را در تاریخ ایران نشان داد، این را فراموش نکنید. در این زمینه خوب است که به کتاب آقای سیروس ِغنی " ایران و برآمدن ِ رضاشاه " رجوع کنید و ببینید که چه بازی شگفت انگیزی کرد این مرد و چگونه افکار ِعمومی را پیرامون ِ خودش مساعد کرد و با چه استقبال و  هلهلهِ عمومی به روی کار آمد.

درست است که رضا شاه با کودتا شروع کرد ولی با علاقۀ عمومی به پادشاهی رسید. در آن موقع کمونیست ها، ملیون ِ زمان و آزادیخواهان و ناسیونالیست ها، اکثریت شان پشتیبان ِ او بودند.  بله این یک استثنا بود.

 

    روزنه:  ببخشید، برگردیم به جریان ِ آذربایجان و قوام السطنه. آیا درست است که قوام  پس از بازگشت از روسیه جریان را به اطلاع مجلس می رساند و می گوید آنگونه که صلاح است عمل کنید و اگر لازم شد مرا نیز ازکار برکنار کنید؟

 

    ــ بله. او به روس ها وعده را داد و قرار داد را بست ولی همه چیز را موکول کرد به موافقت مجلس بر طبقِ قانون اساسی. پس از بازگشت ِبه ایران انتخابات ِ مجلس را انجام داد چون یکی از نکته هائی که در قرارداد با روس ها وجود داشت این بود که ما برای بر گزاریِ انتخابات در ایران نیاز داریم که واحدهای ِ نیروهایِ انتظامی مان در آذربایجان هم حضور داشته باشند و بر جریان ِ انتخابات  نظارت کنند. بنابراین انتخابات را انجام داد و اکثریت را هم برد ولی به هیچوجه مجلس را زیر ِ فشار نگذاشت و گفت که شما آزادید که به قرار داد رای ندهید و مهم نیست که به سر من چه خواهد آمد. برای او ايران مهم تر از خودش بود. مجلس هم همین کار را کرد و قوام هم بسرعت ساقط شد برای ِ اینکه شاه از او خوشش نمی آمد.

 

    روزنه: چرا شاه از قوام خوشش نمی آمد؟  آیا فکر می کنید که شاه حتی در جریان 30 تیر به دلیل ِاینکه دکتر مصدق را به قو ام السطنه ترجیح می داد به نوعی دخالت داشت؟

 

    ــ فکر نمی کنم، ولی شما یک رهبر ِ سیاسی و نظامی ِ برجسته را در تاریخ ِ 37 سالۀ سلطنت محمد رضاشاه نشان بدهید که مورد ِعلاقۀ شاه بوده باشد. او اصولا با هر آدم ِ مستقلی مخالف بود و اگر زورش نمی رسید با تحریکات او را از میدان بدر می کرد،این در طبیعت ِ شاه بود، به هیچوجه نمی توانست کسی را که از خودش قوی تر بود، تحمل کند. قوام السلطنه معتقد بود که شاه بایستی سلطنت کند و نه حکومت.

 

روزنه: ولی در این سال ها آیا شاه قدرتی داشت؟

 

    ــ نه چندان ولی مرتبا مشغول ِ تحریک ِ نمایندگان ِ مجلس بود.  شاه به سبب ِ تسلطی که بر ارتش داشت ــ ارتش رویهمرفته به شاه وفادار بود ــ درهمۀ مواقع جز دوره هائی کوتاه وگروههای کوچک در ارتش.  در مجلس هم نفوذ ِ شاه همیشه خیلی زیاد بود  برای  اینکه مجلس همان طورکه گفتم در دست ِمحافظه کاران و زمینداران ِ بزرگ و آخوندها بود که به دستگاه ِپادشاهی نزدیک بودند. شاه همیشه می توانست یک عده نمایندۀ مجلس را بخواهد و آنها هم سر از پا نمی شناختند که با دربار مربوط باشند، روی آن سنت ِ قدیمی،  و از هما نجا می توانست بر علیه نخست وزیر اعمال نفوذ و تحریک کند. هیچ نخست وزیر ِمستقلی نمی توانست در مقابل جبهۀ  متحد ِ دربار و مجلس دوام بیاورد.

 

    روزنه: چند سال بعد از حل ِغائلۀ آذربایجان جریان ِ28 مرداد پیش می آید که به  یکی از مهم ترین اتفاقات ِتاریخ ِمعاصر ِایران بخصوص در سال های اخیر تبدیل شده است. عده ای به آن نام ِکودتا داده اند و عده ای نام ِ قیام. به نظر شما در نبود ِ مجلس آیا شاه اختیار ِعزل نخست وزیر را داشت یا خیر و اگر داشت دکتر مصدق که پایبند ِقانون ِاساسی بود چرا از قبول فرمان ِشاه سر پیچی کرد و حتی فرستادۀ او را باز داشت نمود؟  با در نظر گرفتن اینکه شاه لا اقل در ابتدا به دکتر مصدق ارادت داشت و حتی گو یا قبلا هم  دو سه بار به او پیشنهاد ِنخست وزیری کرده بود؟ 

 

    ــ همانطورکه گفتید شاه در گذشته از مصدق برای نخست وزیری در خواست کرده بود. مصدق هم نفوذِ انگلیس ها را بهانه آورده بود که اگر آنها موافق نباشند فایده ندارد. البته مصدق کاندیدای ِمورد ِعلاقۀ شاه به آن صورت نبود.  شاه با سید ضیا میانۀ بهتری داشت ولی وقتی که مصدق نخست وزیر شد شاه کمال همکاری را با او کرد و تا پایان کارٍ  مصدق حقیقتا در برابر ِاو مطیع ِمحض بود.

 

    یکی از نکات جالب در اتفاقات ِ1332 این بود که امریکائی ها می خواستند فکری برای ِمصدق بکنند و او را بردارند ولی شاه مخالف بود و زیر بار نمی رفت. سه ماه تقریبا طول کشید که امریکائی ها و انگلیسی ها بتوانند شاه را متقاعد کنند که فرمان ِعزل ِمصدق را امضا کند. حاضر نبود، به هیچوجه زیر ِبار نمی رفت. مصدق اشتباه ِ بزرگی مرتکب شد که شاه را وادار به کناره گیری عملی و رفتن ِاز ایران کرد. مصدق به دست شاه هر کاری می خواست می توانست بکند. او فرماندهی ِ کل ِقوا را از شاه گرفت. تمام ِ قدرت ِشاه فرماندهی ِ کل ِ قوا بود واو آن را هم تقدیم کرد به مصدق. نمی دانم چرا شاه را کنار گذاشت. شاه بهترین همکارش بود در آن مدت. مصدق اشتباهات ِ بیشمارکرد، مثل ِ اشتباهات ِشاه در 6 ماه آخر حکومتش. اشتباهاتی که با هیچ منطقی نمی توانیم توجیه کنیم.

 

    در جریان ِ28 مرداد مصدق از یک افراط به افراط ِ تازه افتاد. بعد از اینکه اختیارات را از مجلس گرفت؛ سناو مجلس و دیوان عالی  کشور را هم منحل کرد که همۀ اینها خلاف قانون اساسی بود. من نمی دانم چرا اینهمه روی قانون دوستی و قانون خواهی ِمصدق تکیه می کنند؟ اینگونه نگریستن يک سويه به تاريخ اصلا عامل ِانصاف و خرد را از سیاست و تاریخ بیرون می برد. بایستی آنچه را که بود پذیرفت. مصدق به هیچوجه حاضر نبود در چهارچوب ِقانون کار بکند. گرفتن ٍاختیارات ِ قانونگزاری در قانون اساسی نیامده بود و بکلی کار غیر ِقانونی بود. گرفتن ِ فرماندهی کل ِقوا و دادن ِآن به نخست وزیر نیز غیر قانونی بود ولی مصدق و چند نفر ِ دیگر از سران مجلس قبلا نیز در زمان سردار سپهی رضا شاه فرماندهی ِکل قوا را از احمد شاه گرفتند و دادند به سردار سپه. اینها هیچ کدام در چارچوب ِ قانون نمی گنجید.  بعد از همۀ این کارها، مصدق ناگهان خودش را با وضعی روبرو ديد که تک و تنها شده است. دیگر هیچکس دور و بر ِاو نمانده بود. آن وقت عناصر ِافراطی مانند دکتر فاطمی دست ِ بالاتر را يافتند و در صدد برآمدند که پادشاهی را ازبین ببرند و شاه را سرنگون کنند. در این اثنا امریکائی ها که نگران ِکمونیسم بودند (اینکه امریکا برای نفت به ایران آمده بود یک افسانه است. امریکا در آن زمان به نفت ِایران احتیاجی نداشت و شرکت های نفتی امريکائی مطابق ِاسناد با بی میلی وارد ِکنسرسیوم شدند.) نه، مسئلۀ امریکا موضوع ِ کمونیسم بود و بس، چون آیزنهاور که جانشین ِترومن بود از نظر ِسیاست ِجلوگیری از نفوذ ِ کمونیسم مصمم بود که ایران را از دست ندهد.

 

    درباره 28 مرداد به عنوان مهم ترين رويداد تاريخی برای گروه هائی، به طور معترضه عرض کنم که سوم شهريور از نظر اهميت و پيامد هايش به مراتب از 28 مرداد جای بالا تری دارد. ولی آن گروه ها حتی 16 آذر را مهم تر می شمارند.

 

    روزنه: بله.....  ولی برگردیم به موضع ِ امریکائیها در مورد ِ دکتر مصدق ، فکر نمی کنید قبل از اینکه آنها یعنی امریکائیها  به این نتیجه برسند که راهی بجز سرنگون کردن ِ حکومت دکتر مصدق ندارند،  لااقل در زمان ِ ترومن، سعی  بسیار کردند که با میانجیگری بین ایران و انگلیس و با عرضۀ  پیشنهادهای تازه و جالبی  بقول معروف با دکتر مصدق  کنار بیایند؟ 

 

    ــ سفیر ِامریکا در دوران ترومن در ایران شخصی بود بنام گريدی. او یکی از پر و پا قرص ترین طرفداران  مصدق بود.

 

    روزنه: گريدی یا هندرسن؟

 

   ــ نه، هندرسون بعدا سفیر شد. گريدی برنامۀ اصل چهار را که در ایران با

نيم ميليون دلار شروع شده بود به 23 ملیون دلار رساند که از کل ِدرامد ِنفت

 که اصلا ایران تصور نمی کرد در آن هنگام بتواند در بیاورد بیشتر بود. یعنی ملی شدن نفت و قطع ِدرامد نفتی تاثیری از بابت ِ ارزی که نصیبِ ایران می شد نکرد برای  اینکه امریکا 23 ملیون دلار زير عنوان ِطرح های مختلف در ایران خرج می کرد. امریکائی ها واقعا طرفدار مصدق بودند. آنها بسیار می کوشیدند که به امپراتوری انگلیس پایان دهند به این دلیل که می دیدند نارضائی در کشورهای ِمستعمره باعث نفوذ و رشد کمونیسم در آن کشورها شده است. آنها  طرفدار آزادیِ کشورهای مستعمره بودند مطابق منشور سازمان ملل متحد و دنبالۀ سنت پس از جنگ اول. در نتیجه امپراتوری بریتانیا با منافع امریکا به هیجوجه نمی خواند وبه همین دلایل آنها مدت ها طرفدار مصدق بودند. منتها می خواستند قرارداد در یک چهارچوب قانونی و قابل تسری به همۀ دنیا باشد چون خودشان هم منافعِ ِ نفتی ِ بزرگی در عربستان سعودی و اینجا و آنجا داشتند.  مصدق حاضر نبود. هیچ راه حلی او را راضی نمی کرد مگر پیروزی صد در صد که امکان نداشت. در نتیجه پیشنهاد پس از پیشنهاد ِامریکائی ها را رد کرد.  آخرین پیشنهاد ِ مشترک ترومن، چرچیل و بانک بین المللی که از هر نظر به سود ايران بود بازهم پذيرفته نشد. مصدق راه حلی برای امریکائی ها باقی نگذاشت بنابراین، به فکر بر کناريش افتادند.

 

    برای برکناری او نخست می خواستند از طریِق قانونی عمل کنند یعنی برکناری او توسط ِ شاه. شاه، همانگونه که گفتم زیر ِ بار نمی رفت و خلاصه بعد از سه ماه فشار آوردن به شاه و سفر والاحضرت اشرف به تهران و سفر ِشوارتسکف به تهران و تماس های دیپلماتیک و آمدنِ افرادی که مورد اعتماد شاه بودند و فرستادن رجال بناچار شاه رضایت داد.

 

  وقتی آن فرمان را از شاه گرفتند،  حزب ِ توده ــ  که صد ها تن از شبکه افسرانش بعد ازِ 28 مرداد دستگیر شدند و معلوم شد که یک شبکۀ بسیار عظیمی در ارتش داشتند که بخش درجه دارانش البته هیچوقت کشف نشد ــ  خبر يافت و داستان را به مصدق اطلاع داد. کودتای 28 مرداد در حقیقت کودتای 25 مرداد بود. در 25 مرداد طرح کودتا به اجرا گذاشته شد. 

 

    کودتا اصولا به مداخلۀ نظامی در امر حکومت گفته می شود حال به نتیجه برسد یا نرسد، مملکت را تغییر بدهد یا ندهد و قانون اساسی و رژيم را دست نخورده نگه دارد، فرقی نمی کند. پس در 25 مرداد کودتا بود یعنی  تصميم گرفتند با نیروی ِ نظامی وِ به استناد ِفرمان شاه مصدق را برکنار کنند که آن تکه اش کاملا بر اساس قانون اساسی بود و شاه این اختیار را داشت. فرمان شاه را به دکتر مصدق ابلاغ کردند و مصدق هم آورنده را باز داشت کرد و کودتا گران هم در کمال ِ ناشیگری عمل کرده بودند.  نيمِ شب يک سرهنگ گارد را با کامیون ِ ارتشی فرستادند به در خانۀ مصدق. یک غير نظامی يا افسر هم می توانست برود و نامه را به مصدق بدهد. آن کار ها لازم نبود. بعد هم همان نيمه شبی رفتند و عده ای از سران ِ جبهۀ ملی و وزيران مصدق را دستگیر کردند؛ فاطمی را گرفتند و به بدترین و خشن ترين صورت هم با او عمل کردند. عرض کردم، ایرانی ها وقتی با دشمنان داخلی شان روبرو می شوند هیچ فرقی با دشمنان خارجی ندارد. البته شاه بعدا سعی کرد اشتباهاتش را جبران کند و به خانوادۀ فاطمی خیلی محبت کرد. منظور این است که 25 مرداد یک کودتا بود ولی شکست خورد و تقريبا همه عوامل آن  دستگیر شدند. مصدق اعلام کرد که کودتا را کشف کرده است و ديگر اختیار از دست همه بدر رفت و حزب ِ توده بزرگ ترین ضربه را به خودش و به مصدق زد یعنی افراد ِحزب ِ توده راه افتادند، شروع کردند به پائین آوردن مجسمه های شاه در هر گوشۀ شهر و سخنرانی هائی در مورد ِجبهۀ دموکراتیک و پایانِ سلسلۀ پهلوی. فاطمی هم به عنوان وزير خارجه در رادیو و روزنامه اش از هيچ اهانتی به شاه و سلسه پهلوی فروگذار نکرد. تودۀ مردم ِ ایران متوحش شدند.

 

    من یک ایرانی ِ معمولی بودم، نه خبر ازکودتا داشتم و نه دستم در دست ِ امریکا و انگلیس بود. جوانی بودم پرشور و امثالِ من فراوان بودند. ما حقیقتا نگران تسلطِ روس ها بر ایران بودیم. دیگر مسئلۀ مصدق مطرح نبود، اصلا مصدقی وجود نداشت، قدرتی در کشور نداشت، هیچ کس طرفدارش نبود. روز ِ 28 مرداد یک نفر به طرفداری از مصدق به خیابان نیامد. مسئله در مصدق نبود، در این بود که کی جانشین ِاو بشود: نیروهای ِطرفدار  شاه یا کمونیست ها.

 

    مقاله ای در آن روز ها نوشته بودم (نمی دانم در ماه تیر بود یا مرداد) زيرِ عنوان ِ" کرنسکی یا هیند نبورگ" که مصدق یا به سرنوشت ِکرنسکی دچار می شود که کمونیست ها (بلشویک ها) بر کنارش کردند و یا هیند نبورگ که هیتلر به جايش آمد. همان طور هم شد. یا چپ بود و یا راست. مصدق بيشتر می توانست کرنسکیِ ایران بشود و 28 مرداد برای جلوگيری از آن احتمال روی داد و ترکیبی بود از مداخلۀ نظامی و مردم. در این شکی نیست و اساس حرکتِ یک فرمان قانونی بود. 

 

    روزنه: در مصاحبه ای که مدت ها پیش با دکتر میلانی داشتم، ایشان معتقد بود که شاه بعد از  28 مرداد تا حدودی مشروعیت ِخود را ازدست داد و انقلاب 57 به نوعی دنبالۀ  کودتای28 مرداد بود، فکر می کنید این طور بود؟

 

ــ تا 1340این نظر درست است. شاه هرگز مشروعیتی پیدا نکرد. آن دوره بدترین دورۀ پادشاهی ِ محمد رضا شاه بود برای اینکه از حکومتی به یک حکومت دیگر و از رجلِ فاسد و/يا بی عرضه ای به رجل ِفاسد و/يا بی عرضۀ  دیگر روی می آور د و آنها را سر کار می گذاشت. یک نفر هم که جلویش ایستاد، فورا او را برکنار کرد. پس از سپهبد زاهدی دیگر فقط افراد مطیع، آنهم آدم های بسیار میان مایه يا فاسد مصدر ِکار شدند. شریف امامی مثلا یکی از اشخاص ِمورد ِعلاقۀ او بود، يا حسين علای بی خاصيت. اینست که هیچ مشروعیتی نداشت.

 

از اصلاحات ارضی که در 1340 بطور آزمایشی در مراغه آغاز شد و بعد در 1341 که برنامۀ شش ماد ه ای اصلاحات اجتماعی حقیقتا ایران را تکان داد  مردم و حتی بخش بزرگی از روشنفکران بهِ او رو نهادند، البته غیر از کمونیست ها و جبهه ملی.  ما برای اولین بار یک لايهِ روشنفکر طرفدار ِرژیم پیدا کردیم. آن اصلاحات مشروعیت را به نظر ِمن به پادشاه باز گرداند. برای ِچند سال او در اوج محبوبیت بود. درتمام ِ دهۀ 60 تا اوایل70 و با چهار برابر شدن ِ بهای ِنفت، ایران بهترین دوره اش را در پنج سده گذشته تاريخ ما سپری می کرد. مردم به هیچوجه احساس کمونیست ها و مصدقی ها را به محمد رضا شاه  نداشتند، حتی اکثریت روشنفکران،  برای اینکه با ا و کار می کردند و داشتند کشور  را دوباره می ساختند.  شرکت در ساختن ِ یک کشور احساسی است وصف نشدنی. من چون خودم شرکت کردم، می دانم که اصلا آن حرف ها مطرح نیست. 

 

منتها محمد رضا شاه مغرور شد و به عمق ِهیچ چیزی هم نرفت. به پیشرفت هایِ سطحی، حتی گزارش ِ پیشرفت ها راضی می شد و متوجه نبود  که محدودیت هایِ رژیمش چیست و طبقۀ متوسطی را که همین طور داشت رشد می کرد در تصميم گيری ها شرکت نداد. این بزرگ ترین اشکالش بود. فساد و ولخرجی نيز کم کم پیشرفت ِاقتصادی را دچار تنگنا کرد. درآمد بود ولی پول به اندازه کافی نبود. این در تاریخ ِدنیا شاید بيمانند باشد. در سال 1354در آمد ِنفتی ما چهار برابر شد ولی در 1355- 1356 دچار ِ کسر ِ بودجه بودیم. ناگهان به تلف کردن پول ها افتادند. حالا آن داستان ها دانسته است که مثلا چه اندازه کالا وارد  ایران شد و از بین رفت چون برایش جا نبود، چقدر از آنها را درِ بیابان ریختند؛ چه اندازه کشتی ها 6 ماه و بيشتر در دريا معطل می شدند و چه ولخرجی هائی صورت می گرفت. همۀ اینها آثاری بر جامعه گذاشت که وحشتناک بود.  به نظر ِمن آنچه که مشروعیت پادشاه را از بین برد، پيامد های چهار برابر شدن ِبهای ِنفت بود ــ ترکيبی از تکبر و بی اعتنائی و خودکامگی روز افزون و ناتوانی در اداره درست امور کشور. از آن پس بود که شاه دیگر مشروعیت بدست نیاورد.

 

>>>>>>>>قسمت ِ دوم