"اسلام‌ گرايان، حاميان اصلي آمريكاستيزي در جهان امروز"

ريشه ‌هاي آمريكا ستيزی اسلام‌ گرا


. لیبرال دمکرات
. ريون  پاز / برگردان : حميد پشتو ان



. اشاره :

عنصر اصلي آمريكاستيزی در تفكر سياسي جهان امروز، اسلام‌گرايي افراطي است كه از آغاز دهه‌ي 1990، ايالات متحده را اصلي‌ترين و قدرتمندترين دشمن خويش قلمداد كرده است. اين نگرش، خصوصاً پس از اشغال عراق، با ارائه‌ي تفسيري خاص از اوضاع جهاني و شيطان قلمداد كردن آمريكا وارد مرحله‌ي جديدي شده است.

از زمان حملات يازده سپتامبر 2001 و شكل‌گيري اتحادي جهاني عليه تروريسم به رهبري ايالات متحده، ضدآمريكايي‌گرايي يكي از عناصر اصلي تفكر سياسي جهاني شده است. بحث‌هايي كه درباره‌ي جنگ در عراق و نيز خود جنگ مطرح گرديد، احساسات ضدآمريكايي را در جهان اسلام و جهان غرب و نيز در بخش‌هايي از اروپا شدت بخشيد. در بخش‌هايي از جهان، آمريكاستيزي با تفكرات ضدجهاني‌سازي نيز همراه است.

با اين همه، وجه بارز آمريكاستيزي در تفكر سياسي جهان امروز، اسلام‌گرايي افراطي است كه از آغاز دهه‌ي 1990، ايالات متحده را اصلي‌ترين و قدرتمندترين دشمن خويش قلمداد كرده است. اين نگرش، به ويژه پس از اشغال عراق، آمريكا را اهريمن آخرالزمان قلمداد مي‌كند.

ريشه‌هاي آمريكاستيزي اسلام‌گرا، فراتر از پيدايش جنبش جهادي در دهه‌ي 1990 يا انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 است. ريشه‌هاي شكل‌گيري آن را بايد در جو ضدآمريكايي رژيم‌هاي سكولار عرب جست‌وجو كرد، از قبيل رژيم ناصري و
Bathist و اتحاد آنان با جماهير شوروي آن را رونق بخشيد. بسياري از اعراب در چنين فضايي آموزش‌ديده و بزرگ شده‌اند و نيز اين برداشت كه ايالات متحده با حمايت از اسرائيل، مشغول توطئه ‌چيني عليه آنان است.

آمريكاستيزي رژيم‌هاي سكولار عربي عمدتاً رنگ و بوي سياسي داشت و به عنوان يك جهان‌بيني فرهنگي قلمداد نمي‌شد، ولي به‌هرحال با وارد كردن يك عنصر بسيار مهم، يعني وجود توطئه‌اي جهاني (از سوي دنياي غرب) عليه اعراب و دنياي اسلام و عربي در شكل‌گيري آمريكاستيزي اسلام‌گرا نقش مهمي داشته است.

براي شناخت جريان آمريكاستيز اسلام‌گرا لازم است تا به اين مهم - احساس رويارو بودن با توطئه - توجه شود.

توجه به اين موضوع، توجيه و انگيزه آنان را در ارائه تصوير «دشمن آمريكايي» آشكار مي‌كند. اين واقعيت كه اسلام‌گرايان، حاميان اصلي آمريكاستيزي در زمان ما شده‌اند، اين عقيده را قوت مي‌بخشد كه برخوردي فرهنگي ميان تمدن‌ها در حال وقوع است. در دهه‌هاي پيشين، در كشورهاي اسلامي و عربي، از يك سو دولت‌ها انزجار سياسي از ايالات متحده را تبليغ مي‌كردند و از سويي ديگر، ايالات متحده به دليل فرهنگ، آموزش، آزادي و ثروت ستايش مي‌شد. ميليون‌ها عرب و مسلمان آرزوي مهاجرت به ايالات متحده را در سر مي‌پرواندند و بعضي از آنان نيز موفق شدند به آرزوي خود برسند. اسلام‌گرايان توانستند اين وضعيت دوگانه را به جنگ فرهنگ‌ها تغيير دهند (خصوصاً در ميان روشنفكران و اقشار تحصيل‌كرده). در واقع آنان توانستند احساسات ضدآمريكايي را گسترش دهند، گذشته از پشتيبان توجيه تروريسم در برابر ايالات متحده.
...

. سيدقطب، ريشه‌هاي آمريكاستيزي اسلام‌گرا

نخستين اسلام‌گرايي كه سخن از جنگي فرهنگي با ايالات متحده و فرهنگ غربي به ميان آورد، سيدقطب (1966 ـ 1906) بود. قطب يك مقام ارشد وزارت آموزش و پرورش مصر در دهه‌ي 1940 بود كه پس از آن به جنبش با نفوذ اخوان مسلمين پيوست. در سال 1949، وي به مدت دو سال براي مطالعه‌ي روش‌هاي آموزش راهي ايالات متحده شد. قطب در مدت 2 سال اقامت خود در آمريكا، افكار و دكترين‌هاي افراطي خود را تدوين نمود، عقايدي كه در دهه‌هاي 1960 و 1970 مبناي فلسفي بسياري از گروه‌هاي جهادي قرار گرفتند.

Ruthven Malise با بررسي نوشته‌هاي سيدقطب چنين مي‌نويسد: او «به همان اندازه در آن زمان اهميت دارد كه لنين براي كمونيسم». اين محقق اقامت سيدقطب در ايالات متحده را چنين توصيف مي‌كند: «شكل‌گير‌ي نطفه‌ي جنگ اسلام‌گرايان عليه آمريكا».

برخي از نوشته‌هاي سيدقطب در كتابي كه در سال 1985 در عربستان سعودي منتشر گرديد جمع‌آوري شده است. (١) سرچشمه‌هاي ديدگاه‌هاي سيدقطب درباره‌ي ايالات متحده را مي‌توان در نوشته‌هاي وي يافت، از جمله كتاب «في ضلال القران».

سيدقطب در نوشته‌هاي خود اين برداشت را بنيان نهاد كه جامعه‌ي آمريكايي و فرهنگ غربي، شكل جديدي از جاهليتِ، دوره‌ي پيش از اسلام كه نمايانگر بي‌خبري انسان از قانون خداوند و حاكميت قانون دلخواهانه است. سيدقطب در كتاب مشهور خود، «معالم في‌الطريق»، مهم‌ترين نتيجه‌گيري خود را از تفسير جامعه‌ي غربي در الگوي آمريكايي چنين بيان مي‌كند:

«رياست انسان غربي بر بشر، اكنون روبه زوال است. نه از اين رو كه فرهنگ غربي به لحاظ مادي فقير شده است يا قدرت نظامي و اقتصادي آن روبه ضعف نهاده است. دوره‌ي نظام غربي به پايان رسيده، به اين دليل كه اين فرهنگ از ارزش‌هاي حيات‌بخشي كه لازمه‌ي رهبري بشر است بي‌بهره است. فرهنگي كه پيشواي جديد بشر خواهد بود لازم است كه دستاوردهاي مادي و خلاقيت‌هاي سازنده‌ي فرهنگ غربي را حفظ كند و پرورش دهد و نيز آرمان‌ها و ارزش‌هاي والايي را كه تاكنون براي بشر كشف‌ ناشده باقي مانده عرضه نمايد و بشر را با آن نوع زندگي كه با سرشت و طبيعت انسان سازگار و سازنده و عملي است آشنا سازد. اسلام تنها نظامي است كه واجد اين ارزش‌ها و آرمان‌هاست».

پس از اين نتيجه‌گيري، سيدقطب ماهيت برخورد اسلام و غرب (ايالات متحده) را اينچنين تشريح مي‌كند:

«دشمنان مومنان ممكن است بخواهند اين نزاع را يك درگيري اقتصادي يا سياسي يا نژادي وانمود كنند و مومنان را دچار ترديد نمايند تا ماهيت اصلي نزاع فراموش و شمع ايمان در قلب‌هايشان خاموش شود. مومنان بايد فريب نخورند و دريابند كه اين رويكرد، حيله‌اي بيش نيست. دشمن سعي دارد تا با تغيير ماهيت اين رويارويي، مومنان را از سلاح پيروزي واقعي‌شان بي‌نصيب سازد، پيروزي‌اي كه مي‌تواند هر شكلي را داشته باشد و مي‌تواند پيروزي آزادي روح باشد.(٢)

قطب استدلال مي‌كند كه پس از پايان دوره‌ي استعمارگري كشورهاي اروپايي، بدترين شكل استعمارگري‌اي كه آغاز گرديده، «استعمار عقلي و روحي است». وي به جهان اسلام توصيه مي‌كند، تأثير غرب را در درون خود از بين ببرد و پس‌مانده‌هاي آن را از درون احساسات‌مان ريشه‌كن كند. آمريكاستيزي، براساس ميراث فلسفي قطب براي نسل‌هايي كه از وي پيروي كردند، جهاد اكبر (جهاد با خويشتن يا جهاد با نفس) است. از اين رو، چنين جهادي مستلزم ظهور نسلي جديد از مسلمانان است كه ابتدا مي‌بايد با غرب در فكرهايشان بجنگند، پيش از آنكه جهاد نظامي (مسلحانه) را آغاز كنند.

سيدقطب علاوه بر بنيان‌گذاري آمريكاستيزي اسلام‌گراي تندرو، يكي از نظريه‌پردازاني است كه بيشترين تأثير را بر شكل‌گيري گرايش‌هاي گوناگون اسلام‌گرايي امروزي و اين تصور آنان كه توطئه‌اي جهاني به سركردگي آمريكا آنان را تهديد مي‌كند داشته است.

اسلام‌گرايان معمولاً تلاش مي‌كنند تا از تحولات جهاني و تاريخي، تحليل‌هاي علمي ارائه كنند. با اين حال، اينگونه تحليل‌ها غيرعلمي‌اند، چون الگوي هنجارهاي رفتار درست اسلامي، هميشه پيامبر اسلام و نسل اول مسلمانان (سلف الصالح) در نظر گرفته مي‌شوند. علاوه بر اين، روش الگو‌گيري، مبتني بر شواهد برگرفته از منابع ديني و رويدادهاي تاريخي مسلمانان است. از برخي جنبه‌ها، تأثير قطب مشابه بود. وي برداشت‌هاي خود را درباره‌ي جامعه و فرهنگ آمريكايي در زماني نوشت كه هنوز ايالات متحده براي بيشتر مسلمانان، به ويژه در جهان اسلام و عرب اسرارآميز مي‌نمود. در آن زمان، هم در جهان عرب و هم هندوستان و هم در مالزي، بريتانياي كبير دشمن قلمداد مي‌شد. حتي پيدايش اسرائيل در دهه‌ي 1950 نيز توطئه‌اي انگليسي پنداشته مي‌شد.

از نگاه برخي اسلام‌گرايان، تغيير و تحولات خاورميانه و افزايش دخالت‌هاي مستقيم ايالات متحده، از سيدقطب چهره‌اي پيشگو ترسيم مي‌كرد. نوشته‌هاي وي درباره‌ي فرهنگ‌ و جامعه‌ي آمريكايي به عنوان منبعي مقدس، الهام‌بخش حركت‌هاي آشكار آمريكاستيزانه‌ي دهه‌ي 1990 گرديد. درواقع مي‌توان گفت كه آمريكاستيزي را سيدقطب به جهان اسلام معرفي كرد. پيروان وي با گسترش اين تفكر و ادغام آن با تفسيرشان از اسلام، آمريكاستيزي را بخشي از وظايف ديني مسلمانان معرفي كردند.

دكتر طارق حليمي، اسلام‌گراي مصري در آغاز مقاله‌ي خود با نام «آمريكايي كه از آن بيزاريم» چنين مي‌نويسد:

«ابراز تنفر از آمريكا عبادت خداست». سپس در ادامه‌ي مقاله دلايل اين تنفر را برمي‌شمارد:

«اين آمريكاست كه تحت لواي تروريسم جهاني، عليه اسلام و مسلمانان اعلام جنگ كرده است. اين آمريكاست كه از موجوديت رژيم صهيونيستي حمايت مي‌كند. اين آمريكاست كه مي‌خواهد مسلمانان در برابر نيروهاي اشغالگر تسليم شوند و به آن رضايت دهند و در غير اين صورت آنان را تروريست مي‌خواند. اين آمريكاست كه انواع و اقسام سلاح‌هايي را كه نقض‌كننده‌ي معاهدات بين‌المللي هستند براي از پا درآوردن مسلمانان عراق و افغانستان و موشك‌ها و هواپيماهاي خود را براي حمله به مسلمانان فلسطيني به كار مي‌گيرد. اين آمريكاست كه از دولت‌هاي مستبد در جهان اسلام حمايت مي‌كند، دولت‌هايي كه برخلاف خواست و اراده‌ي مسلمانان عمل مي‌كنند … تاريخ آمريكا آكنده از شرارت عليه بشريت است… اين آمريكاست كه مي‌خداهد فرهنگ مبتذل و منحرف خود را بر جهان حاكم كند، تمدني بي‌دين با سرپوش آئين مسيحيت … اين تمدن آمريكايي است كه هدفش ارضاي شهوات و ابزارش ماترياليسم است. معنويت جايي در نظام ارزش‌هاي آمريكايي ندارد. آنان در لباس مسيحيت، به دزدي، چپاول و غارت اموال ديگران مشغولند.  آيا آمريكا جايي در سرزمين‌هاي اسلامي قدم گذاشته است بدون آنكه آنجا را فاسد كند؟» (۴)

. فرهنگ جهاد جهاني

روي سخن چنين مقالاتي در درجه‌ي اول «نفرين‌شدگان، كساني كه به جهاد نمي‌پردازند … برادرانشان كشته مي‌شوند و آنان هنوز در خوابند … احكامي الاهي زير پا گذاشته مي‌شود و آنان دم برنمي‌آورند… آنان زندگي حقارت بار را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح مي‌دهند». هستند. در چنين مقالاتي، ايالات متحده، «مادر شياطين» معرفي مي‌شود.

اينان، سياست، فرهنگ و جامعه‌ي آمريكا را در تمامي امور، شيطان قلمداد مي‌كنند. آيا چنين تفكراتي، جستن شيطان و هم‌پيمانانش به منظور تقسيم جهان به دو بخش متمايز، يعني دنيايي كه در آن اسلام حاكم است (دارالاسلام) در برابر دنياي كافراني كه بايد با آنان جنگيد (دارالحرب) است؟

پاسخ اين پرسش در پيدايش آنچه كه ما آن را «فرهنگ جهاد جهاني» مي‌ناميم نهفته است. ازدهه‌ي 1990، آمريكاستيزي، همانند دكترين‌هاي يهودي‌ستيزي جديد اسلامي و دكترين‌هاي وجود توطئه‌اي جهاني عليه اسلام و مسلمانان، روشي است براي بسيج دنياي اسلام در قالب فرهنگ جهاد جهاني. چنين فرهنگي علاوه بر آنكه مبتني بر نظريه‌ي وجود دشمني عليه اسلام است، ويژگي‌هاي خاص خودش را نيز دارد.

حمايت مردمي از گروه‌هاي تروريست اسلام‌گرا، مهم‌تر از موفقيت‌شان، نتيجه‌ي عوامل اجتماعي و روانشناختي‌اي است كه زيربناي رنسانس اجتماعي ـ سياسي اسلامي را شكل مي‌دهند:

. (١) : جنبش‌ها و گروه‌هاي اسلامي و اسلام‌گرا در سه دهه‌ي گذشته موفق شده‌اند اين تصور را در جوامع اسلامي و عرب به وجود آورند كه آنان درگير جنگي فرهنگي هستند و در اين جنگ با توطئه‌اي جهاني عليه اسلام به عنوان يك دين، فرهنگ و روش زندگي روبرو هستند. از اين رو، امروزه برخي در جهان اسلام، مفاهيمي را كه در فرهنگ‌ سياسي غرب مترادف با تروريسم و خشونت سياسي است، وظيفه‌اي ديني تلقي مي‌كنند، از جمله مفاهيمي چون جهاد، تكفير، استشهاد و شهيد. عقيده‌ي اصلي مشترك در بيشتر گروه‌ها و حركت‌هاي اسلامي - آنهايي كه تروريسم و خشونت سياسي را اجرا و آنهايي كه چنين اعمالي را توجيه و تشويق مي‌كنند -  اين است كه آنان در محاصره قرار دارند و بنابراين مي‌بايد از خود دفاع نمايند. براي كساني كه به چنين تصوري عقيده دارند، بهره‌گيري از هر وسيله‌اي توجيه‌پذير است - خصوصاً وقتي كه مشروعيت ديني پيدا مي‌كند.

. (٢) : برخي از گروه‌ها و جنبش‌هاي اسلامي و اسلام‌گرا توانسته‌اند بعضي را در جهان اسلام چنين متقاعد كنند كه آنان تفسيري درست از اسلام در دنياي امروز ارائه مي‌كنند. علاوه بر اين، بيشتر اين گروه‌ها لزوم بازگشت به منابع اصلي اسلام را دستاويز حركت خود قرار دادند. بنابراين ديدگاه آنان مبتني بر نظرات علمايي چون «ابن‌حنبل» و «ابن تيميه» و «ابن عبدالوهاب» (برجسته‌ترين عالمان ديني بنيادگرا و انعطاف‌پذير) است.

. (٣) : موفقيت جنبش‌هاي اسلام‌گرا متكي بر تنوع اساسي اسلام است. با وجود اين، موفقيت اين گروه‌ها از يك سو مرهون فقدان مركزيتي كه مورد اعتماد اكثريت جهان اسلام باشد است و از سويي ديگر مرهون نظارت رژيم‌هاي سكولار مدرن در جهان اسلام و در جهان غرب بر نهادهاي مذهبي است. بخش‌هايي وسيعي از افراد چنين جامعه‌اي، نهادهاي مذهبي را دست‌نشانده و در خدمت اهداف دولت‌هاي سكولار قلمداد مي‌كنند، نهادهايي كه آرا و تفسيرهايشان تحكيم‌بخش منافع دولت‌اند.

بنابراين، گروه‌هاي اسلامي و اسلام‌گرا، به الگوي معنوي افراد و جوامع اسلامي تبديل شدند و قدرت و نفوذ فراواني پيدا كردند.

. (۴) : بيشتر جنبش‌ها و گروه‌هاي اسلامي (حركت‌هايي كه در دهه‌ي 1970 و پس از آن شكل گرفتند)، رژيم‌هاي اسلامي و عرب را - و در بعضي موارد به درستي - نماد استبداد و تحريف عدالت اجتماعي ترسيم كردند و اين چنين به پيروانشان القا كردند كه آنان مدافع اقشار ضعيف جامعه بوده و قبولاندند كه آنان را همراهي و از آنان حمايت كنند. در برخي موارد نيز توانستند، عناصر اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي مخالف رژيم‌هاي اسلامي و عرب را بسيج نمايند. اين عناصر خودشان را نيز مخالف دشمنان و توطئه‌چينان جهاني، يعني ايالات متحده، اسرائيل، يهوديان و فرهنگ مرتد صليبي غرب مي‌پنداشتند.

. (۵) : احياي سياسي _ اجتماعي اسلامي، خصوصاً در دهه‌ي 1960، با تغييرات اجتماعي در جهان اسلام و عرب و نيز با شكل‌گيري طبقه‌ي متوسط تحصيل‌كرده در كشورهاي مختلف ارتباط دارد. اين طبقه‌ي متوسط تا اندازه‌اي خود را از مدرنيزاسيون سكولار غربي و نهاد‌هاي دولت مدرن، يعني نهادهاي نظامي، اداره‌هاي دولتي، اجتماعي و اقتصادي تحت كنترل دولت، رسانه‌هاي گروهي و … دور نگاه داشت. بخش‌هاي ديگر اين طبقه كه در زمره‌ي حرفه‌هاي سطح بالا قرار مي‌گيرند، از جمله پزشكان، حقوق‌دانان، داروسازان، مهندسان و چهره‌هاي دانشگاهي و … تفاسير ارائه شده اسلام‌گرايان از اسلام را راه‌حل مشكلات قلمداد كردند. اين فرايند، گروهي بزرگ و تحصيل‌كرده‌اي را به وجود آورد كه خودشان را پيشگام اصلاحات اجتماعي مي‌پنداشتند و نظريه‌هاي اسلامي و اسلام‌گرا را مبناي نزاع اجتماعي‌شان قرار دادند.

. (۶) : مرحله‌ي بعد كه مشخصه‌ي آن فعاليت توده‌اي در گروه‌هاي اسلامي موجود است، به اضافه‌ي تشكيل گروه‌هاي تندرو اسلامي جديد، با انتشار دكترين‌ها و ايدئولوژي‌هاي جديدي كه لزوماً با اسلام ارتدوكس مطابقت نداشتند دنبال مي‌شود. برخي از اين دكترين‌هاي جديد، طرفداراني را در جريان نزاع خشونت‌آميز بعدي به دست آوردند.

. (۷) : تمامي اين فرايندها به گروه‌هاي اسلام‌گرا كمك كرد تا قدرت بيشتر و حمايت مردمي به دست آورند و نيز آنان را قادر ساخت كه حمايت بخش‌هايي از جامعه را كه براي كسب حقوق مدني و انساني مبارزه مي‌كردند جلب نمايد.

با اين حال، عنصر بسيار مهم ديگري وجود دارد كه بايد بيشتر به آن توجه كرد. اين عامل را مي‌توانيم «فضاي اسلامي» بناميم كه حركت‌ها و گروه‌هايي آن را به وجود مي‌آورند كه به تروريسم و يا خشونت سياسي ارتباطي ندارند و حتي بعضي از آنان آن را محكوم نموده و ترديد خود را درباره‌ي استفاده از خشونت اظهار مي‌كنند.

اهميت آنها در بررسي آمريكاستيزي به دو عنصر زيربنايي بازمي‌گردد:

. (١) : اين گروه‌ها و حركت‌ها، مجري بسياري از فعاليت‌هاي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و آموزشي اسلامي در جهان اسلام و نيز در ميان جمعيت‌هاي اسلامي (مسلمان) در غرب هستند. از اين رو، آنها مهم‌ترين نقش را در ايجاد و حفظ «فضاي اسلامي» ايفا مي‌كنند و چنين فضايي از سوي گروه‌هاي اسلام‌گراي خشونت‌طلب و تندرو مورد استفاده قرار مي‌گيرد. مي‌توان گفت كه فعاليت‌هاي اين گروه‌ها به نوعي (شبيه گلخانه) زمينه‌اي براي شكل‌گيري گروه‌هاي خشونت‌طلب و در عين حال صيانت از جهان‌بيني و رويارويي با غرب و فرهنگ غربي را فراهم مي‌سازند.

. (٢) : از يك سو، زيرساخت‌هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي، آموزشي و خيريه بودن اين حركت‌ها، شريان‌هاي اصلي حمايت و تأمين مالي برنامه‌هاي اسلامي هستند و يكي از پيامدهاي جانبي آن، استفاده از آن براي تأمين مالي گروه‌هاي تروريست و خشونت‌طلب است. از سويي ديگر، آنها در تحكيم اجتماع مسلمانان در غرب فعال‌ترين نقش را بر عهده دارند و از اين رو، زمينه‌ي جمع‌آوري كمك‌هاي مردمي، حمايت سياسي و در برخي موارد، جذب نيرو براي گروه‌هاي اسلام‌گراي مبارز را در ميان اجتماعشان فراهم مي‌سازند.

. (٣) : «فرهنگ تروريست» اسلام‌گرا را مي‌توان به شكل يك هرم تصور كرد. قاعده‌ي اين هرم، مشتمل بر فعاليت‌ گسترده‌ي گروه‌هاي ميانه‌رو و غيرخشونت‌طلب، انجمن‌ها، نهادها و برنامه‌هاي گوناگون اسلامي است. در رأس اين هرم، اسلام‌گرايان تندرو و فعاليت‌هاي طرفدار تروريسم قرار دارند. در ميانه‌ي هرم نيز، فرايندهايي فعال هستند كه عناصر اجتماعي خاصي را به سوي انزجار، انتقام و قدرت و خشونت‌طلبي هدايت مي‌كنند. در برخي موارد خشونت، از سوي بعضي از اقشار به شكلي غيرمستقيم حمايت و تأمين مالي مي‌شود. (با تأثيرپذيري از فرهنگ خشونت‌طلبي).

عناصري را كه برشمرديم، با نمايش ايالات متحده به عنوان دشمن مسلمانان در كنار يكديگر تثبيت مي‌شوند.

آيت‌الله خميني تلاش كرد تا با بهره‌گيري از آمريكاستيزي، انقلاب اسلامي را به جهان اسلامي سني صادر كند ولي ناكام ماند. روحانيوني كه پشت سر قاعده الجهاد ايستاده‌اند، از آمريكاستيزي براي خلق فرهنگ جهاد جهاني - كه اميدوارند در سراسر جهان اسلام و عرب و نيز جمعيت‌هاي مسلمان در غرب و نهايتاً كل جهان گسترش خواهد يافت - استفاده مي‌كنند و براي نيل به اين هدف، جبهه‌هاي جديدي را در جنگ عليه دشمن مي‌گشايند. به تعبيري ديگري به دنبال ايجاد اتحاد با بهره‌گيري از احساسات ضدآمريكايي و القاي اين كه توطئه‌اي جهاني در حال شكل‌گيري است هستند. آنان اين جنگ را جنگي نابرابر مي‌پندارند و بنابراين بايد از خود دفاع كنند. از اين روست كه تروريسم را جهاد توجيه مي‌كنند و آن را وظيفه‌اي ديني برمي‌شمارند.

. توجيه تروريسم

نخستين حكم اسلامي در مشروعيت بخشيدن به حملات 11 سپتامبر از سوي قاعده الجهاد، توسط شيخ محمود الشعيبي (سلفي‌گراي سعودي) صادر شد:

«… با اين همه بايد بدانيد كه آمريكا بلاد كفر است و مخالف اسلام و مسلمانان. در واقع به آن حد از تكبر رسيده است كه خودسرانه به ملت‌هاي مسلمان از جمله سودان، عراق، افغانستان، فلسطين، ليبي و ديگر جاها، با همكاري كفاري چون انگليس، روسيه و ديگران حمله مي‌كند تا آنان را نابود كند. آمريكا فلسطينيان را از خانه و كاشانه خويش بيرون رانده و به جاي آنان «برادران ميمون‌ها و خوك‌ها» را جاي داده است و از رژيم جنايتكار صهيونيستي همه‌جانبه حمايت مي‌كند و هرآنچه بخواهند از قبيل پول، سلاح و … در اختيارشان قرار مي‌دهد. با اين تفاسير چگونه مي‌توان آمريكا را دشمن ملت‌هاي مسلمان و در حال جنگ با آنان قلمداد نكرد؟ ولي چون به اوج ستم و تكبر رسيده‌اند؛ چون فروپاشي شوروي را به دست مسلمانان در افغانستان ديده‌اند، حال فكر مي‌كنند كه قدرت نهايي‌اند و بالاي آنها هيج قدرتي نيست. آنان خدا را فراموش كرده‌اند. خدا قدرتمندتر از آنهاست و مي‌تواند آنان را تحقير و نابود كند. از خداوند مي‌خواهيم كه اسلام و مسلمانان را ياري و مجاهدان را و آمريكا و پيروان و حاميانش را نابود كند. (۵)

الشعيبي راه را براي صدور فتواهاي ديگر از سوي روحانيون عرب هموار كرد تا به هر نوع عمل تروريستي‌اي كه اسلام‌گرايان در برابر ايالات متحده. منافع غربي يا اسرئيلي و يهودي اجرا مي‌كنند، مشروعيت بخشند. فتواهاي روحانيون اسلام‌گرا نه فقط اعمال تروريستي بلكه نابودي ايالات متحده را مشروع شمرد. از زمان سپتامبر 2001، هدف جنگ عليه ايالات متحده تنها بيرون راندن آمريكايي‌ها از خاورميانه نيست، بلكه تعقيب آنان در سرزمين خودشان براي نابودي آنها است. اشغال عراق تأثير مهمي بر اين رويكرد داشته است. عنصر ديگر تغيير سياست القاعده در حملات تروريستي عليه غربيان در كشورهاي اسلامي، حتي با هزينه‌ي كشته شدن مسلمانان است.

آمريكاستيزي ديگر تنها يك ايدئولوژي براي يكپارچه‌سازي حمايت از گروه‌هاي اسلام‌گرا نيست، بلكه جهادي است كه به عنوان وظيفه‌ي ديني هر فرد توجيه شده است. اين ديدگاه، جنگ جندالله با ارتش شيطان (جندالشيطان) است. همچنين اين تفكر با برداشت‌هاي آخرالزماني همراه است، يعني پايان ايالات متحده. (۶)

شيخ سلمان العوده‌ي سعودي، نظريه‌پرداز برجسته‌ي دكترين‌هاي اسلام‌گرا، درباره‌ي جهاد جهاني در مقاله‌اي با عنوان «پايان تاريخ» چنين مي‌نويسد:

«دعا مي‌كنيم كه با چشمان خودمان شاهد پيروزي‌اش بر ملت‌هاي كافر سلطه‌گر در غرب باشيم. از خدا مي‌خواهيم به ما و اخلافمان فروپاشي ملت‌هايي را كه مسلمانان را به بند كشيدند، فكرهايشان را استعمار كردند، بر رسانه‌ها‌يشان حاكم شدند و اقتصادشان را نابود كردند نشان دهد. انشاءالله … از آنان انتقام مي‌گيرد. ستمگران سيوف خدا روي زمين‌اند. ابتدا خداوند انتقامش را به وسيله آنان مي‌گيرد و سپس از خودشان. همان طور كه با استفاده از ايالات متحده، اتحاد شوروي را نابود ساخت، از آمريكاييان نيز با نابود كردنشان انتقام خواهد گرفت». (۷)

. جمع‌بندي

ماهيت ضدآمريكاگرايي اسلام‌گرا، بيش از آنكه نظامي يا سياسي باشد فرهنگي است. اين تفكر مبتني است بر وجود توطئه‌اي جهاني عليه اسلام و مسلمانان. اين توطئه از زمان پيامبر اسلام شكل گرفته است و با جنگ‌هاي صليبي و شكست‌هاي مسلمانان در قرن بيستم تا رهايي مسلمانان در افغانستان به شكل فروپاشي اتحاد شوروي و ظهور قاعده الجهاد و گرو‌ه‌هاي مشابه قوت مي‌گيرد. ايالات متحده تنها قدرتي است كه ويژگي‌هاي شيطاني دارد و به دنبال ستيز با باورمندان حقيقي است.

. ريون  پاز : عضو ارشد مركز تحقيقات " GLORIA " و مسئول طرح تحقيقي جنبش‌هاي اسلام‌گرا (PRISM).

.  Dr. Reuven Paz