بمناسبت 80 سالگی داریوش همایون

 

شیرین طبیب زاده

"داریوش همایون، بنیانگذار روزنامه صبح آیندگان، انديشمند واز دولت‌مردان نظام پیشین ایران هشتاد ساله شد. گردانندگان مجموعه فرهنگی ـ سیاسی تلاش، فرخنده مدرس و علی کشگر با تلاشی فراوان به‌همین مناسبت شنبه شب ۲۷سپتامبر مراسم بزرگداشتی در شهر کلن آلمان برگزار کردند."

 

از دید ِمن ِ بدون ِ پیشینۀ سیاسی، بی‌ترديد داریوش همایون یکی از شايسته‌ترين فرزندان ِ ایران و از فرزانه‌ترين سیاستمداران آینده نگر اين سرزمين است، انسانی فاقد تنگ‌نظری، عقده و خودبينی شخصيتی که با تعادل در خوی و رفتارهمراه با وسعت نظر و وسعت ديد در حوزه سياست و اخلاق وصد البته به عنوان روزنامه نگاری پیشرو، واقع‌بين و شجاع جايگاهی شايسته‌ و درخور احترام در ميان ايرانيان يافته است.

  این صفتها را نه برسم معمول ِ ایرانی بودن باو نسبت میدهم  بلکه با دقت در عملکردها، گفتگوها، مشاهدات عینی، و از سر صداقت میگویم.  اینها دریافتهای ِ من هستند و اصراری ندارم که دیگران به سخنان من استناد کنند چرا که زمان و تاریخ نشان خواهند داد که این سیاستمدار ِ فیلسوف ِ و یا فیلسوف ِ سیاستمدار ِ باهوش و خوش فکرو باگذشت و اهل ِ صلح را، طبق معمول دست کم گرفته ایم تا روزگاراو رابه ِ ما بهتر بشناساند که اگرچه که ممکن است برای ما دیر باشد اما اگرحتی درآینده،  نسلها ی بعدی ِ ایران،  سخنان ِ اورا آویزۀ گوش قرار دهند، او کار خود را کرده است.


نمیدانم اولین بار با نام ِ او چگونه آشنا شدم! آیندگان که در آن موقعیت، تحسین برانگیز بود، یا رستاخیز ِتعجب برانگیز، یا وزارت در آن موقعیت شگفت. با «نامۀ معروف» با نام ِ او بیشتر آشنا شدم و بعدها با زندانی شدنش. مطمئن بودم که این آخرین اقدام رژیم برای ِ او غیر قابل بخشش خواهد بود.

در خارج از ایران، چندی بعد، زمانی که شنیدم که او حزب مشروطه که معتقد به مرام ِ پادشاهی است و فرزند شاه را بعنوان ِ پادشاه ِ آیندۀ  ایران تائید میکند را تاسیس کرده است،  غرق تعجب شدم،  برایم باور نکردنی بود.  در زمانی که هروزیر و وکیلی که از ایران خارج می  شد، یا ازبیخ و بن  ناپدید می  گردید و یا قلم و زبان را بامید تبرئه کردن ِ خود،  به انتقاد ازهمان رژیمی که سالها با آن همکاری کرده بود، می گشود این مسئله برای من جای تعجب بسیار داشت.  چگونه ممکنست یک ایرانی چنین بی انصافی در مورد ِ خویشتن را این گونه صبورانه تحمل کند و کلامی نگوید و کوچکترین گله ای نکند که هیچ بازهم در پی احیای پادشاهی اگرچه بفرمی دیگر برآید. این چنین بزرگواری و گذشتی از بسیاری از ما ایرانیان بعید بوده و هست!


باداریوش همایون حضورا یکی دوسال بعد از تاسیس حزب مشروطه در سالن سخنرانی ِ یکی از شهرهای امریکا آشنا شدم. علاقمند بودم که این ایرانی که در چند مرحله از تاریخ ِ اخیر ِ ایران - خواسته یا ناخواسته- رل مهمی بازی کرده است را بهتر بشناسم وضمنا بسیار مشتاق بودم بدانم؛ این فرد کیست که از معدود سیاستمدارانی است که مصالح کشورش – آنگونه که او میدید- را بر رنجشها و احیانا منافع ِ شخصی خود ترجیح داده است. از نظر من این یک اتفاق غریبی بود. مگر قرار نیست ما حق را به حق دار برسانیم و تا آخرین نفس فراموش نکنیم تا نیش ِ آن رنجش را به هرنقطه ای که میدانیم بیشتر خواهد سوزاند، فروکنیم؟

سوژۀ سخنرانی او رضا شاه بود.  در آن جلسه  داریوش همایون در آن زمان که سخن از خاندان پهلوی میتوانست نتایج خطیری در بر  داشته باشد و کسی حتی نامی از پادشاها ن ِ پهلوی نمی آورد، آنچه را که فکر میکرد وجدانا بایستی بگوید، گفت.  درآن زمان در این دیدارها، آنگونه که دیدم و شنیدم،  موج مخالفت ها گهگاه بآسمان میرسید.  تهمتها و ناسزاها، گهگاه،  گیج کننده بودند و تحمل آنهمه بی منطقی از عهدۀ هرکسی بر نمی آمد، اما او مردانه می ایستاد و بدون اینکه صدایش را بلند کند، پاسخ میداد و نمی رنجید و میدانست تخم خرد باین سادگیهابارور نمیشود و بر هزار و یک جهل و تعصب بایستی غلبه کرد تا یک گیاه در این شوره زار و این بیابان برهوت بروید و سبز و پر بارگردد. 


بار ِ بعد بازهم در امریکا در جلسه ای دیگر او را دیدم و دست دوستی ِ او را بسوی طرفداران جبهۀ ملی و دکتر مصدق. بی ثمر!! هرچه او گفت دیگران حرفهای خود را تکرار کردند وشعار دادند و فریاد کشیدند. سرخورده جلسه را ترک کرد ولی بازهم کوشید، و باز و باز.

درجلسۀ چپیها نیز باو تاختند، هر تهمتی که دوست داشتند نثار او کردند، وهرناسزائی.  خونسردانه پاسخ میداد و اگرچه از بعضا پرت بودن تصورات و فریادهای ِ  دوستان خون به چهر ه اش میریخت، از کوره بدر نمیشد وبازهم  با این گروه وآن شخص می نشست وخوب و بد را  تحمل میکرد و خشتهای بنای ِ دوستی را دانه دانه بر روی هم می نشاند، بنائی که امروز میتوان گفت که پایدار خواهد ماند برای دوستیهای آینده و پیوند ِ لا اقل گروهی از ملتی  که در این دهه ها بسیار از هم دور افتاده و در مواردی بصورت ِ دشمنان آشتی ناپذیری به پای  نابودی یکدیگرهم قسم شد ه اند.


با گذشت زمان، هربارعکس العملهای تند شرکت کنندگان منطقی تر وآرامتر و دوستانه تر میشد، گوئی چهرۀ آرام و متین ِ او را نمیشد دوست نداشت و از افکار بلند و منطقی او نمیشد بسادگی گذشت، و دست دوستی اش را بیش از این نمیشد پس زد، اگرچه که هنوز راه ِ درازی در پیش بود و او این را خوب میدانست اما او میدان راباین سادگی ها ترک نمیکرد.

برای ِ او ایران مهم بود و نه داریوش همایون، هدف ِ والای او چنان برای او اهمیت داشت که در همۀ این سالها و در مقابل همۀ کم لطفیها، سرزنشهای خار مغیلان را بجان خرید و بی وقفه برای رسیدن به آن اهداف، هر چند با گامهای کوچک، از هیچ گذشتی دریغ نکرد. نه پاسخ ناسزاها را داد، نه بر ضد دشمنانش مقاله نویسی و شکوائیه نویسی کرد. نه از کسی عمیقا رنجید، و نه حتی یکبار بزرگترین دشمنانش را کوبید. عشق او به ایران و اعتقاد و خوشبینی او به خوب بودن انسانها بطور اعم و به انسان ِ ایرانی به اخص، تکیه گاههای روحی او در طی این مسیرِ پر خطر بودند. و چنین بود که در همۀ این سالها، آرام و بیصدا براهش ادامه داد، هیچ تهمت و ناسزائی او را از راهی که اورا به هدف نزدیکتر میکرد بازنداشت، راهی که امروز سر مشق بسیار کسان است، بسیاری از همان دشمنان ِ دیرین. «مکتب او» جایش را باز کرده است و حامیانش را یافته و ماندنی است.

به آنان که نوشته های ِ او را نخواند ه اند و بخصوص به جوانترها پیشنهاد میکنم که نوشته های اورا به ويژه کتاب ِ " صد سال کشاکش با تجدد" او را حتما بخوانند. من اميدوارم این کتاب را روزی در ایران آینده در دانشگاهها تدریس کنند، گفته‌های بی نظیراو میتوانند برای ِ آیندۀ ایران بسیار راه گشا باشند. با بهترین درودها به او و با دست مریزاد به دوستان ِ خستگی ناپذیر ِ تلاش
.