من اگر جای پناهی بود

حسین جعفری

 

 منظورمن آنست که اگرمن جای پناهی یعنی جعفرپناهی فیلم ساز وکارگردان فیلم های فارسی ودرشرایط اوبودم. نه تصورکنید که حسرت او را می کشم و دلم میخواهد مثل او چهره ای بین المللی و شناخته شده درمجامع بودم وبعنوان کارگردان فیلم های معروفی چون "بادکنک سفید" و"آفساید" و... که البته آن نیز بجای خود آرزویی است بسیارپسندیده، اما درشرایطی که من دارم، امری است محال.

 

  اما دراینجا مقصودم فقط آنست که اگرروزی، البته روزی نه چندان دور، روزی درهمین ایام، چشم بازمیکردم و میدیدم مرا فرضا زندانی شماره 85461127 میخوانند وهم بندهایم هم البته اگرهنوز درانفرادی نباشم وهمبندی داشته باشم مرا "آقاپناهی" یا "آق جعفر" و "جعفرآقا" میخوانند.  اگردراین شرایط بودم فورا نگهبان را فرامیخواندم و میگفتم برادرلطفا به برادربازجوی من خبردهید که دراولین فرصتی که دارند، جعفرپناهی میخواهد او را ببیند.

 

  فرض کنید بازجو پیام میفرستاد که فردا میخواهد مرا ببیند.  فردا که میرفتم سراغ برادربازجو، بلافاصله پس ازچاق سلامتی میگفتم:

 

  آقای بازجو تاحال هررفتاری داشتم و هرچه گفتم و هرچه کردم، مقصودم در زندان است، اکنون به این نتیجه رسیده ام که همه اشتباه بوده است ومن آماده اقرارم وحاضرم آنچه را که ازمن می پرسید دربرگ های بازجویی ام نوشته و امضا کنم.  آنوقت بدون توجه به تشویق بازجو، یا نگاههای تعجب آمیز او که با شک وتردید به چهره ام نگاه میکند ودرعالم خود تصورمی کند مثلا زده به سرم یا جوش آورده ام یا خلاصه هراندیشه دیگری که به سرش افتاده باشد که صد البته ازنظر من جعفرپناهی به هیچ عنوان اهمیتی نخوهد داشت، ورقه های بازجویی را میگیرم و اگر قراراست روبه دیواربنشینم می نشینم و بسیارآرام وباخونسردی کامل آنچه را که ازمن پرسیده اند پاسخ داده ومی نویسم.

 

  ازآنجا که من، یعنی نویسنده این مطلب، درطول عمرم هرگز حتی برای نیم ساعت هم زندانی وبازداشت نشده ام و تنها تجربه ام اززندان و زندانی ها همان خاطراتی است که ازآنان خوانده ام، ممکن است این نوشته من، به ویژه صحنه پردازی ها کاملا مجازی وغیرواقعی به نظرتان برسد. به ویژه ازنظرکسانی که عمری را درزندان گذرانده اند ویا درعمرکوتاه وبلند خود، بارها ازاو دربازداشتگاهها و زندان ها پذیرایی کرده اند. اما من این مطالب را سعی میکنم بسیار ساده وآنگونه که فکر می کنم در زندان قاعدتا بایستی روی دهد، می نویسم واز دوستان تجربه دار و زندان دیده ام نیز خواهش می کنم این نوشته مرا به دیده اغماض بنگرند واگراحیانا عیب وایرادی درآن دیدند به بزرگواری خود برمن ببخشایند.

 

  اما پیش ازآنکه بروم سرمطالبی که درورقه های بازجویی قراراست بنویسم بد نیست مطلبی را نیزهمینجا به عنوان مقدمه بیاورم. دریکی از روزنامه ها دیدم که مقام معظم، پس ازوقایع انتخابات خرداد وتظاهرات خیابانی، عده ای از هنرمندان، ازجمله جعفرپناهی  را به حضورپذیرفته است. خواندم که دراین ملاقات جعفر پناهی ازمقام معظم پرسیده است "آقا ازچی شد که همچین شد؟" حقیقت امر وقتی این مطلب را خواندم، با وجودآنکه ازجعفرپناهی به خاطرفیلم هایش همیشه خوشم آمده بود واورا به واسطه هنرش میستودم،اما درآن هنگام واز این که چنین سخنی را برزبان آورده بود بسیار ناراحت شدم وخشمی آنی سراپایم راگرفت و باخودم گفتم این مرد چرا خودش را اینگونه سبک می کند و با اینگونه پرسش ها چه قصدی دارد؟ من تا آن هنگام، همانگونه که نوشتم احترام خاصی برای پناهی داشتم.  به ویژه که فیلم "افساید" او را نیزچند ماه پیش ازطریق دی وی دی دیده بودم وازنکته ها وتکه های ظریفی که وی دراین فیلم گنجانده بود بسیارلذت برده و ازخود پرسیده بودم ما درچه مملکتی زندگی می کنیم که حتی چنین فیلم هایی هم اجازه اکران عمومی پیدا نمی کنند.  مگر این فیلم چه پیام انقلابی یا بدآموزی یا خلاف امنیت وعفت و.... دارند که رژیم این گونه نسبت به نمایش آن واکنش نشان میدهد. فیلمی که در فستیوال های بین المللی با موفقیت روبروشده و نام کشورما را پرافتخاروآوازه کرده چرا باید با این عکس العمل درداخل روبروشود؟ آیا بهترنبود که "افساید" وفیلم هایی نظیر "افساید" نه تنها اجازه نمایش میگرفتند بلکه حتی مقامات عالی رتبه نیز در میان سخنان خود تحسینی از این فیلم ها میکردند که سبب فروش بیشتر فیلم میشد وبه عنوان مثال، برای فیلمسازهوشمند وبااستعدادی چون جعفرپناهی امنیت اقتصادی پیش میآورد و تشویقی میشد برای ساختن فیلم های بیشتربرای این گونه استعدادهایی که درحال شکوفایی اند.

 

  اما با شنیدن آن حرفی که در دیداربا مقام معظم برزبان این فیلمساز آمده بود، حقیقتا ازاوناراحت شدم وناامید.  بارها ازخودمپرسیدم آخرمرد، این چه پرسشی است که ازمقام معظم میکنی؟ انتظارداری که او چه پاسخی به تو بدهد. یعنی تواین اندازه ازماجراها بی خبری یا خود را به آن راه میزنی که چه شود. اگرجرات و جسارتش را داری به پرس مقام معظم ما همه بسیج شده بودیم که به کاندیدایی که فکرمی کردیم اوضاع را بهبود خواهد بخشید، اقتصادورشکسته رانجات خواهدداد. آزادی بیان واحترام به حقوق ابتدایی شهروندها رابرقرارخواهد کرد و... رای دهیم و دراین راه تلاش هم کردیم حتی خود من فیلم تبلیغاتی موثری برای موفقیت این کاندیدای مورد علاقه ام ساختم، صف های انتخابات و شوروهیجان مردم نیز این امیدواری را در دلم زنده کرد که حتما نامزد مورد نظرمن برنده خواهد شد.  اما هنگامی که نتیجه انتخابات درست برعکس تصور وانتظارمن ودوستان وهمفکرانم ازآب درآمد بسیار ناامیدشدم. اما هنگامی که دیدم میلیون ها مردم به خیابان ها ریختند، امیدوارم شدم که مرجع بالاتری است که به این خواست مردم بادقت و درفرصت لازم رسیدگی کرده وبه این ترتیب عملا حق به حقدارخواهد رسید. اما متاسفم که اینگونه نشد وآن عده بیگناه کشته شدند واین امر حقیقتا مرا بسیاردلسرد وناامید کرد.

 

  حقیقت امرآنست که من ازآدمی با آن پشتوانه هنری وشهرت واعتباربین المللی وآن طرزتفکر، یک چنین انتظاری داشتم. البته اکنون که به پشت سرخود نگاه می کنم می بینم گناه ازمن بوده که ازاو اینگونه انتظارات بیجا را داشته ام.

 

  اما انتظار دوم وسومی هم داشتم انتظاردومم آن بود توکه بخوبی میدانی اوضاع واحوال چگونه است؟ این امر تازگی هم ندارد. خودت هم دستی برآتش داری وبارها بلاهای گوناگون برسرت آورده اند. همکاران همفکرترا نیزتنبیه ونقره داغ کرده اند، عده ای ازآنها هم ایران راترک کرده و هرگز بازنگشته اند واکنون درخارج تبدیل شده اند به بلندگوی ضد رژیم وبرای حقوق بشر وآزادی وحقوق زنان وکودکان کوشش می کنند. استعدادهای بسیاری بواسطه اختناق داخلی یاخفه شده یا ازبین رفته اند.  با این وجود وباعلم به این وضعیت چه لزومی دارد که تو خود را "لوس" کنی و این پرسش بسیار"لوس" را ازمقام معظم بپرسی؟ آیا فکرمیکردی این پرسش، نوعی شهرت وامتیازبرایت خواهد آورد که "پناهی" عجب دل شیر وسرنترسی دارد که در برابرمقام معظم که دیگران کفش هایش را میلیسند ایستاد وچنین پرسشی کرد؟

 

  انتظارسوم هم آن بود که طرف خودش را مثل هزاران ایرانی، یا اکثریت خاموش به همان راهی زند که اخوان درشعرمعروفش آنرا به خوبی بیان کرده است. سرش را پایین اندازد، کرگوشی کند. باخود بگوید نه شاید من اشتباه می کنم. مسلمان واقعی که ازاین کارها نمی کند. جمهوری اسلامی وتقلب.  خلاصه سرش دردرون دیگدان خودش باشد. به عبارت دیگر: کروکور ولال وهمرنگ بقیه گله وگله داران.

 

  اما وظیفه یک هنرمند اصیل ومردمی آن بود که اصلا به آن جمع نمیرفت وخود را با آن گروه همکاسه نمی کرد. اما حال که نزدیک به نه ماه ازآن وقایع میگذرد و می بینم که شعرمعروف:

 

  درکف شیرنرخونباره ای

  غیرتسلیم ورضا کوچاره ای

 

  هنگامی که می بینم جوانی را صرفا به خاطرپراندن یک سنگ، محارب باخدا اعلام کرده و به اعدام محکوم میکنند، یا به واسطه اعتراض به نادرستی انتخابات که حق هرشهروندی است، به حبس های بلندمدت محکوم وبا وثیقه های کمرشکن نقره داغ می کنند.  یا تحمل مصاحبه هیچ کسی را با رسانه های برون مرزی ندارند، یا نخست وزیری را که بارها مورد تایید آیت الله خمینی بوده، ازکاربی کارکرده وممنوع التدریس می کنند وبرادرزاده اش هم به تیرغیب گرفتارمی شود.  پسرآن نامزد دیگر را دستگیرکرده وپس ازانواع تحقیقرها وتوهین ها وضرب وشتم ها به آن صورت به امان خدا رها می کنند وبعد بطورکلی منکربازداشت اوشده وباوجود شاهد ومدرک گویایی چون  فیلمی ازبدن مجروح و مصدوم وشکنجه شده این جوان که به سراسردنیا فرستاده شده وآشکارا نشان میدهد که این شخص را زیرمشت ولگد به چه روزی انداخته اند، بازدستگیری او را ازسوی قوه قضاییه منکرشده ودرخواست سند ومدرک میکنند، یا به جای متهم شاقی را دراز می کنند، آقای جعفرخان پناهی درچنین شرایطی مگرشما ازجان خود سیرشده ای ویا جان خود را ازسرراه برداشته ای که دست به مقاومت میزنی وبه این دستگاه که به هیج اصل وقاعده ای معتقدنیست و به راحتی آب خوردن دروغ میگوید وحرف خود را تغییرمیدهد، پاسخ نه میدهی؟ اینها اصلا قابل آن نیستند که با آنان اینگونه باشی واین گونه رفتارکنی. باید درمقابل این رژیم شیوه خودشان را پیش گرفت. می گویند اشکال آقای پناهی آنست که باما همکاری نمی کند. خوب آقاجان چرا با آنها همکاری نمیکنی؟ دلت برای قهرمان شدن تنگ شده است؟

 

  من اگر جای پناهی بودم می نوشتم: بازجوی گرامی من جعفر پناهی ازاینکه درسن چهل وپنج سالگی(بعنوان مثال) دچارلغزش فکری شدم وبرخلاف میل رهبرمعظم که قبلا به جناب آقای محموداحمدی نژاد اظهارتمایل فرموده بودند، به شخصی به نام میرحسین موسوی برخورده و بواسطه عدم شناخت وعدم تجربه کافی به سوی او جلب شدم. من ندانستم وقتی آقای احمدی نژاد مدتی پیش ازانتخابات گفتند ما باید خودمان را آماده رفتن کنیم ومقام معظم در پاسخ فرمودند چرا آماده رفتن؟ دلیلی ندارد که شما برای باردوم انتخاب نشوید، خود را آماده دوره دوم بفرمایید. من جعفرپناهی که فکرمیکردم فیلمساز هوشمندی هستم وعقل وفهم وشعورکافی وکامل دارم، متوجه این چراغ سبز نشدم وجذب نامزدی دیگرشدم که اصلا شایسته این کارنبود وبیجهت خود را نامزد این کارکرده بود. اکنون که به این شخص و کارهای گذشته او برمیگردم می بینم این شخص معلوم الحال یک نقطه روشن ودرخشان درکارنامه اش وجود ندارد. تعجب میکنم که چرا این آدم معلوم الحال بارها مورد تایید وپشتیبانی آیت الله خمینی، آیت الله بهشتی وحتی همین مقام معظم قرارگرفته است.

 

  ازهمه اینها گذشته گناه من تنها بی هوشی نیست علاوه برآن، برای آن نامزد معلوم الحال، حتی  فیلم تبلیغاتی ساختم واکنون که پس اززندان چشم وگوشم وعقل وهوشم بازشده وسرجای خودآمده است، تازه متوجه شده ام که عجب اشتباهی کردم وحال  بسیار پشیمان ونادم هستم. ای کاش به قول اقلیت محترم ارامنه عقل بعدی مسلمان را اکنون داشتم.  ایکاش آنچه را که اکنون آموخته ام آن هنگام آموخته بودم هرگز به این شخص حتی نزدیک نمیشدم چه رسد که فیلم تبلیغاتی برایش بسازم وتبلیغات کنم. ای کاش هرگز به او رای نمیدادم. ایکاش به جای آن شال سبز رنگی که درجشنواره های گوناگون بین المللی به گردن خود آویختم به کمرم میزد. ای کاش بجای رنگ سبز، رنگ مشکی، سورمه ای، شتری، حنایی وخلاصه شال گردنی به خود می بستم که هزار رنگ بود وهفت خط بود، اما هرگز نشانی از رنگ سبزنداشت.  من اصلا ازسبز متنفرم. من ازهرواژه ای سبزدارد متنفرم.  من حتی اکنون از سبزی چلو خورشت قورمه سبزی وسبزه قبا، آهنگ سبزه سبزه وسبزه میدان و... هم بیزارم. من حتی از "سبزی خوردن" هم متنفرم.  درتمام این مدتی که درزندان بودم ازخوردن "سالاد" به خاطر رنگ سبزش احتراز کردم. من جعفرپناهی ازاینکه بازیچه دست شخصی به نام میرحسین موسوی شدم، بسیاراحساس گناه وندامت می کنم.  درحقیقت من گول پاره ای ازشایعات را خوردم.  شنیده بودم که معرف این شخص مجهول الهویهء معلوم الحال به شورای انقلاب، مقام معظم بوده اند وشهید مظلوم همان که به راست قامتان جاودان پیوست وشهید مظلوم لقب گرفت، درتبین معرفی مقام معظم وبه عنوان پشتیبانی از این شخص گفته بوده است که "موسوی هم خامنه ایست" من گول این حرف ها را خوردم. گول آن دوره هشت ساله نخست وزیری این شخص معلوم الحال را خوردم که آن جنگ را گرداند وآن همه جوان شهید شد و طعمه مین های دشمن گردید، اما گفتند که او دوران بحرانی جنگ را به خوبی اداره کرده است.  من گول نوشته های رسانه های فریب خورده آن زمان را خوردم و اکنون بسیار پشیمانم ونادم وحاضرم تا پایان عمردر گوشه ای معتکف شده و به جرم این گناه نابخشودنی چله نشینی کنم. شاید خداوند ارحم الراحمین وامام عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب برحقش بخشی ازگناهان مرا ببخشند.  اگرمن جای این دادگاه محترم و آن قاضی محترم تر و آن رییس قوه قضیاییه شریف وبسیارمحترم ومقدس بودم ووظیفه محاکمه کسی مثل جعفر پناهی را داشتم، من که جعفرپناهی هستم، آن جعفرپناهی فریب خورده وگناهکار را که از راه راست و از راه امام ودین وایمان منحرف شده بود به اشد مجازات محکوم میکردم تا درس عبرتی باشد برای آیندگان که دیگر گول افراد شیاد ومعلوم الحالی چون این نامزده های دوره دهم را نخورند.  اما ازآنجا که دارای اهل وعیالم ودلم میخواهد چله نشینی کرده وتا پایان عمربه دعاگویی مشغول شوم و ازآنجا که به عطوفت و رافت ومهربانی اسلام و خدمتگزاران اسلام و نمایندگان اسلام که گردانندگان این دادگاه و این رژیم هستند، ایمان واعتقاد دارم، سرنوشت خود و خانوده ام را به کف باکفایت و درایت و مهربانی وعطوفت و رحمت شما بزرگواران می سپارم.

 

  خلاصه کنم، ای خواننده گرامی شما تصور می کنید با این رافت و مهربانی و گذشتی که درطول این مدت ازاین سردمداران به ویژه مقام معظم رهبری دیده ایم نتیجه چه میشد؟ دور روز بعد جعفرآقا به آغوش خانواده ومام وطن برمی گشت و خوشحال وخندان به گروه عظیم "چوخ بختیار" ها می پیوست وتاآخرعمربا نیک نامی و سرافرازی به زندگی پربارخود ادامه میداد ودرعدادسربازان خوش نام ونشان اسلام ناب محمدی درمی آمد. آن بهتربود جعفرآقا یا این وضعی که فعلا داری که خسرالدنیا وآخره شدی؟

 

  بازتکرار میکنم:

  من اگرجای پناهی بودم....آخ اگرمن یه پناهی بودم.