((رویای ناممکن))

 

با یاد دکتر شاپور بختیار در شانزدهمین سالروز قتل او بوسیله جمهوری اسلامی

 

 

برگردان ترانه از انگلیسی و شرح مختصر بوسیله حمید اکبری 

h-akbari@neiu.edu

 

در سالروز قتل دکتر شاپور بختیار، آخرین رییس دولت مشروطه ایران، برگردان های زیر ازانگلیسی  از ترانه مشهور ((رویای ناممکن)) که بخش هایی از نمایش اپرای معروف ((مردی از لامانچا)) هستند، با یاد او، به همه جانباختگان و مبارزان داخل و بیرون از ایران که بیش از ٢٨سال  است برای استقرار دموکراسی، حقوق بشرو جدایی دین از حکومت در ایرانی مستقل و مدرن تلاش می کنند، تقدیم می شود.  

 

(برای دیدن و شنیدن نمونه ای از اجرای های کلاسیک و جدید ترانه ((رویای ناممکن)) به پیوندهای موجود در پایان برگردان ترانه ها در زیر مراجعه فرمایید)

 

شرح مختصری از نمایش ((مردی از لامانچا)) بر اساس مطالب دانشنامه اینترنتی ویکیپیدیا

 

 ترانه ((رویای ناممکن)) سروده ((جو داریون)) است که در بخش هایی از شاهکار نمایش اپرای ((مردی از لامانچا)) به اجرا در آمده است.   این ترانه کلاسیک بوسیله دهها خواننده برجسته به اجرای مجدد درآمده و در مراسم مختلف برای شخصیت ها و رهبران خوانده می شود.  اپرای ((مردی از لامانچا)) – نوشته ((دیل واسرمن)) - اقتباسی از شاهکار جاودانه سروانتس ((دون کیشوت)) است.  نمایشنامه  بصورت نمایش در نمایش است که اساس آن دفاع شورانگیزی از آرمانخواهی برای نیکبختی بشر بجای تسلیم شدن به واقعیت هولناک استیلای دین پیشه گان کلسیا بر جان و مال و اندیشه مردم است.  موضوع اصلی نمایشنامه به تصویر درآوردن محاکمه سروانتس بعنوان خالق ((دون کیشوت)) بوسیله زندانیانی است که نقش مفتشان مذهبی دوران تفتیش عقاید بوسیله کلسیا در اسپانیا را بازی می کنند.  سروانتس و مباشرش و زندانیان بوسیله مفتشان کلیسا بزندان افکنده شده اند.

 

نمایشنامه با صحنه افکنده شدن سروانتس و مباشرش به زندان دخمه واری بوسیله ماموران آغاز می شود.  این ((زندان)) را  می توان تصویری از زندان بزرگ جامعه تحت تسلط مفتشان کلیسا دانست.   زندانیان به سروانتس و مباشرش حمله ور می شوند و دادگاه تفتیش عقاید داخل زندان را برای آنها تشکیل می دهند.   در آغاز محاکمه سروانتس  با مفتشان خود توافق می کند که در صورت محکومیت - باستثنای دست نوشته ناتمام ((دون کیشوت)) که زندانیان قصد سوزاندن آنرا دارند - همه مال و اندوخته خود را به آنها تسلیم کند!     

 

برای دفاع در محاکمه، سروانتس به روایت سرگذشت قهرمان کتاب خود ((دون کیشوت)) بصورت نمایش متوسل می شود.   دون کیشوت مردی است که بر اثر زیاد خواندن در باره پهلوانی و عقلانیت و همچنین اندیشیدن به بیعدالتی گسترده در جامعه استبداد زده، از واقع بینی -  به معنای عافیت طلبی - فاصله گرفته است.     او خود را به نقش دلاوری خیالی و آرمانخواه تصور می کند که دارای دشمنی است بنام ((ساحر)).  سپس دون کیشوت و مباشرش ((سانچز)) رهسپار رویارویی با ماجراهای در پیش می شوند و طی آنها دون کیشوت با پیام آرمانخواهانه خود سرانجام نظر ((آلدونزا)) زنی حقارت دیده و زجر کشیده را بخود جلب می کند.  دون کیشوت هیچگاه به این زن بی احترامی نمی کند، بلکه با حفظ حرمتش، او را ((بانوی من)) خطاب می کند و  با خواندن ترانه ای او را ((دولسینیا)) می نامد و می کوشد تا با تاکید مکرر بر گوهر انسانی اش، او را متکی به نفس سازد.  آلدونزا که در اصل نمایانگر انسانی تحت ستم، بی روحیه و فاقد حقوق است، همیشه می کوشد که علیرغم ظلم های وارده بر او بوسیله اوباشان  درجامعه ی تحت تسلط مفتشان کلیسا، دون کیشوت را از خود براند و نسبت به او و آرمانش ناامید سازد.  ولی دون کیشوت با تکیه بر اصول  آرمانی خود همچنان بر واقعیت پلید و نکبت بارتفتیش عقاید در    جامعه ی بی اخلاق خط بطلان می کشد و خواهان دنیای دیگری مملو از انسانیت است. برای بیان آرمانش، دون کیشوت ترانه ((رویای ناممکن)) را می خواند.

 

در بخشی از نمایش، محاکمه داخل زندان بر اثر هجوم مفتشان  کلیسا مختل می شود و نمایش معطوف کشان کشان بردن سروانتس به محاکمه در مقابل مفتشان واقعی می شود.  مفتش اعظم در بیرون از زندان، سروانتس را به قبول واقعیت می خواند و در مقابل سروانتس به دفاع پر شوری از آرمانخواهی می پردازد.  سروانتس به زندان بازگردانده می شود و نمایش ادامه می یابد. 

 

دون کیشوت با خصم خود ((ساحر)) که با جادو بشمایل ((دلاور آینه ها)) در آمده، رویارو می شود.  دلاور آینه ها به آلدونزا اهانت می ورزد و این آغازگر نبردی میان او و دون کیشوت می شود. دون کیشوت علیرغم دست زدن به نبردی جانانه بر اثرحیله ناشی از برق سپرهای آینه ای که  بدن ساحر را سراسر پوشانده دچار کوری می شود – و در معنا بصیرت خود را نسبت به آرمانش از دست می دهد. آنگاه دلاور آینه ها با تحقیر دون کیشوت از وی می خواهد که بخود آید و بپذیرد که آرمانخواهی وی در نزد مردم چیزی جز حماقت و دیوانگی نیست و عافیت جویی کند.  دون کیشوت نالان  و گریان بر زمین فرو می افتد.  دلاور آینه ها نقاب از چهره می گیرد و بعنوان پزشک ((خیرخواه)) – که پیشتر نیز در صدد معالجه دون کیشوت از مرض آرمانخواهی بود -  بر بالین وی می رود.

 

در اینجا سروانتس اعلام می کند که داستان – یعنی دفاع درمقابل دادگاه زندانیان به نقش مفتشان – پایان یافته است – حداقل تا آنجاییکه وی کتاب ناتمام را نوشته است.  زندانیان از این پایان ابراز نارضایتی کرده و آماده سوزاندن کتاب وی می شوند و سروانتس در مقام چاره جویی خواهان دفاع نهایی از خود می شود.  زندانیان موافقت می کنند.

 

درآخرین صحنه دفاع نهایی، دون کیشوت  در اغما بسر می برد.  عده ای از جمله سانچز که از محبت به او دریغ نمی کند دور او را گرفته اند. سپس دون کیشوت بهوش می آید و اذعان می دارد که عقل خود را باز یافته و تنها خاطره ای محو از دلاوری آرمانی خود را به یاد دارد و با درخواست نوشتن وصیت نامه - به منظور عافیت طلبی  - آماده مرگ می شود.  در این هنگام آلدونزا خود را به بالین دون کیشوت می رساند و به او مژده می دهد که سرانجام او به گوهر انسانی خود پی برده واکنون ((بانویی)) بر خود متکی است. و او برای نخستین بارخود را دولسینیا - نامی که دون کیشوت بوی داده بود - می نامد.  لیکن دون کیشوت زخم خورده  که آرمانخواهی خود را تقریبا" از دست داده دولسینیا را بخاطر نمی آورد.  اینبار این دولسینیاست که تن به واقعیت موجود نمی دهد و با زمزمه سرودهای ((دولسینیا)) و ((رویای ناممکن)) در جسم بی رمق دون کیشوت روح زندگی دوباره می بخشد.  دون کیشوت روشن بینی خود را باز می یابد و رخت و سلاح دلاوری خود را می خواهد و آواز سر گرفتن هویت آرمانخواه خویش را سر می دهد.  افسوس که جان رنجورش به پایان زندگی رسیده است و می میرد.

 

کشیش نوحه مذهبی سر می دهد. اما این ترنم دولسینیا در پیروی از آرمان های دون کیشوت است  که بر نوای نوحه چیره می شود و طنین می اندازد. او درگرامیداشت دون کیشوت  دگر بار خود را دولسینیا می نامد و اعلام می کند که دون کیشوت و میراثش جاودانه است.

 

با دیدن این صحنه، زندانیانی که نقش مفتش را بازی می کنند – و در اصل خود مردمانی هستند  اسیرو مرعوب مفتشان کلیسا  – حکم برائت سروانتس را صادر می کنند و کتاب ناتمام وی ((دون کیشوت لامانچا)) را به وی پس می دهند.  در همین زمان مفتشان واقعی پای به زندان دخمه وار می گذارند تا سروانتس و مباشرش را به دادگاه تفتیش عقاید ببرند.  همگان در زندان بصورت گروهی او را با خواندن ((رویای نا ممکن)) بدرقه می کنند. 

  

 

 

                                             (( رویای نا ممکن))

 

 برگردان سروده ((جو داریون)) برای نمایش اپرای ((مردی از لامانچا))

این آوازی است که ((دون کیشوت)) در آرمانخواهی خود نخستین بار برای دولسینیا سر می دهد.

با یاد دکتر شاپور بختیار

 متن انگلیسی ترانه:

http://www.reelclassics.com/Actors/O'Toole/impossibledream-lyrics.htm

 

وظیفه و ماموریت هر سرداری چنین است،  

نه...  در اصل شرفش در این است که:

 

پیگیر رویای ناممکن باشد،

و در اینراه،

همآورد دشمن شکست ناپذیر شود،

محنت جانکاه را بر جان هموار کند،

به آوردگاهی رود که شجاعان را نیز یارای آن نیست،

و کژی راستی ناپذیر را به  راستی بخواند.

 

و از دور دست،

در پیگرد  ستاره ای دست نیافتنی باشد!

توأم با عشقی زلال و پاک،

توأم با تلاش اگرچه با بازوانی فرسوده.

 

آری، می خواهم آن ستاره را پیگیری کنم،

صرفنظر از دوری مسافت و چیرگی نومیدی،

می خواهم بنوردم از برای راستی،

بی درنگ و بی پرسش،

می خواهم بر جهنم بتازم،

برای رسیدن به منزلگاه بهشتی!  

 

و می دانم که اگر در این پیگرد درخشان صادق بمانم،

قلبم به هنگام مرگ،  

قرین صلح و آرامش از تپش خواهد ایستاد.

 

و بدین گونه است که  جهان نیکبختر می شود،  

که انسانی، ناسزا شنیده و مملو از زخمها،  

 با ایثار آخرین ذره از شهامتش، همچنان کوشید تا

 به ستاره  دست نیافتنی دست بیابد!

 

 

 

 

 

((رویای نا ممکن))

برگردان از بخش پایانی ترانه ای به این نام از آلبوم ترانه های ((مردی از لامانچا))، سروده جو داریون

این آوازی است که زندانیان با هم در بدرقه سروانتس بهنگام بردن وی به دادگاه تفتیش عقاید سر می دهند.

با یاد همه جانباختگان و مبارزان راه آزادی و جامعه انسانی در ایران

متن انگلیسی ترانه:

http://www.lyricsondemand.com/soundtracks/m/manoflamanchalyrics/finalelyrics.html

 

 

رویای ناممکن در سر داشتن

همآورد دشمن شکست ناپذیر شدن

 

محنت جانکاه را برجان هموار کردن

به آوردگاهی رفتن که شجاعان را نیزیارای آن نیست

برای هدفی که همواره در دور دست است

 

تلاش کردن در حین فرسودگی و خستگی

برای رسیدن به ستاره دست نیافتنی

 

آری، برای رسیدن به ستاره دست نیافتنی

گرچه می دانی که در فراز ناممکن است

و زیستن با قلبی که برای رسیدن به آن فرازمی تپد

در پهنه آسمانی دور و دست نیافتنی

 

 

(برای شنیدن ترانه  به انگلیسی با اجراهای گوناگون لطفا"  به  پیوندهای زیر مراجعه فرمایید)

 

http://www.youtube.com/watch?v=sZE4KGB6Wt4&mode=related&search=

 

http://www.youtube.com/watch?v=RABrrrleB8o&mode=related&search=

 

http://www.youtube.com/watch?v=6pd1_udo8Gk&mode=related&search=

 

http://youtube.com/watch?v=vnAOilqxdEA&mode=related&search=

 

http://www.youtube.com/watch?v=s-SSJJNSQ6g&mode=related&search=

 

http://keeptonyblairforpm.wordpress.com/the-impossible-dream-this-is-my-quest/